بر اساس تجربه خودم، وقتی کسی خیلی سخت سعی میکند چیزی را به دست بیاورد، نمیتواند. و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار میکند، معمولاً گرفتار همان میشود!
شما تا زمانی که امکان از دست دادن چیزی را تجربه نکنید، به ارزش آن پی نخواهید برد. دیگر نمیدانید به خاطر چه چیزی باید تلاش کنید یا به خاطر چه چیزی حاضرید تسلیم شوید یا جانفشانی کنید.درد، واحد پول ارزشهای ماست. بدون درد از دست دادن (یا امکان از دست دادن)، تخمین ارزش همه چیز، غیر ممکن میشود.
خودخواه بودن یکی از بدترین صفاتی است که ممکن است در وجودمان باشد، با اینحال بعضی از دلایل شکستخوردن در چیزهایی که در زندگی میخواهیمْ از افراط در صفتِ متضاد آن سرچشمه میگیرد:
تواضعی غلوآمیز، احترام به آرزوهای دیگران از سرِ بیفکری، خودخواه نبودنِ خطرناک و زیانبار
آنچه من به آن اعتقاد دارم از این قرار است: روح آزاده و کنجکاوِ انسان ارزشمندترین چیزی است که در دنیا وجود دارد و آنچه به خاطرش مبارزه میکنم، «آزاد گذاشتن روحِ انسان در انتخاب راهی که مورد علاقهاش است» و آنچه علیه آن مبارزه میکنم هر حکومت، مذهب یا نظریهای است که بخواهد این آزاداندیشی و روحیه فردیت را از بین ببرد.
موریانه! این حشراتی که چوب و اسکلت ساختمونو میجوَن. کسی نمیبیندشون؛ صداشونو کسی نمیشنوه، آنقدر میجوَن تا بالاخره یک روز ساختمون فرو بپاشه. بدون اینکه بفهمیم همهچیز پوک شده بود. معماری، چهارچوب. تمام اونچه که میبایست دیوارها رو نگهداره: پوکِ پوک! و این زندگی من بود! تنبلی جای عشقو میگیره، عشق جاشو به عادت میده، ظاهرش به خونه میمونه ولی ستونهاش دیگه از چوب نیستن از کاغذن.
ببینید که چه روزگاری شده! پیش از اینها، انسان کار میکرد به خاطر آنکه بتواند زندگی کند؛ حال، انسان خود را زنده نگه میدارد فقط برای آنکه بتواند کار کند.
پیش از اینها، هدف ما از نُه ماه کار کردن ملایم و عاقلانه، سه ماه زندگی کردن در ییلاق بود؛ حال هدف شما از اینکه گاهی به پزشک سر میزنید و معاینهی کامل میکنید این است که بتوانید باز هم، هر صبح تا شب، سخت و جنون آمیز کار کنید- حتی جمعهها.
این ناانسانی شدن زندگی، حتی رودها را بیصدا کرده است.
آدم به امید دست یافتن به ثروت، عشق، یا آزادی خود را خسته و فرسوده میکند و وقتی که آن را به دست آورد از داشتنش لذت نمیبرد یا آنرا تباه میکند.
خوشبخت واقعی آن کسی است که بتواند به خود بگوید: من میخواهم راه بروم نه به مقصد برسم. و بدبخت کسی است که خود را مقصد می سازد و می گوید: من میخواهم به مقصد برسم "رسیدن مردن است"
هر چه آگاهی بالاتر میرود، افکار و ایدهها روشنتر و مرتبطتر، و ادراکات واضحتر، و حسها عمیقتر و پرمایهتر میشوند. به این ترتیب همه چیز، یعنی احساس و اندوه و لذت و محنت، ژرفای بیشتری مییابد. اذهان سطحی و معمولی حتی قادر به لذت بردن واقعی نیستند؛ اینها در ظلمتِ عدم حساسیت به سر میبرند.
ما هر کسی را طوری میکشیم؛ بعضی از آنها را با گلوله، بعضی از آنها را با حرف و بعضیها را با کارهایی که کردهایم و بعضیها را با کارهایی که تا به امروز برای آنها نکردهایم.
شوخی یکی دیگر از اسلحههای روح بود که در مبارزه به خاطر حفظ جان به کار میرفت.به خوبی دیده شده است که شوخی بیش از هر چیز دیگر میتواند انسان را از شرایط سخت موجود جدا سازد و به او توانی ببخشد تا در برابر هر گونه سختیها و زشتیها برخیزد ولو اینکه برای چند ثانیه بوده باشد. انسان وقتی تلاش می کند هنر زیستن را فرا گیرد، این تلاش که برای ایجاد روحیه شوخطبعی و خوشمزگی و به خاطر تحمل شرایط زیستی پیرامون خود به کار میرود، شگرد شگفتانگیزی میشود.