☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تاخدافاصلهاینیست....
🍒👈 #قسمت_بیست_ویکمبه هم نگاه میکردن تو دلم گفتم آخ جون عموم الان نمیزاره بره میگه باید بمونی ولی شروع کرد به فحش دادن به برادرم... برادرم بهش توجه نمیکرد رفت دنبالش فقط بهش فحش بدو بیرا میگفت گفتم بسه دیگه چرا تحقیرش میکنی چرا ناراحتش میکنی مگه چیکار کرده...؟!؟
گفت تو ساکت باش از راه پلهها رفتن پایین برادرم گفت برو پیش مادر مواظبش باش عموم داشت فحش میداد ولی برادرم چیزی نمیگفت تا اینکه عموم گفت مادر تو دیوونه کردی حالا اومدی بکشیش برادر برگشت گفت به کی گفتی دیوونه اگه مردی دوباره بگو.؟
عموم دهنشو باز کرد که بگه برادرم با مشت زد به دهنش پر خون شد گفت چه .... خوردی خودت و هفت جدو ابادت دیونه هستی بیشرف خلاصه با مشت و لگد افتاد به جون عموم دلم خنک شد آنقدر زدش که عموم حتی نمیتونست از خودش دفاع کنه...
عموی دیگم سر رسید از پشت به برادرم لگد زد گفت برادر منو میزنی ....... برادرم گفت توروم میزنم نجس ... از دور به عموم ضربه زد خورد زمین مردم رسیدن ولی برادرم دست بردار نبود هر طوری می شد به عموهام ضربه میزد تا صورتشون پر خون شد حراست بیمارستان آمد برادرم رو بردن تو حیاط از دستشون فرار کرد بخدا دلم خنک شده بود که عموهام رو زد...
پدرم برگشت با دوتا عموهام اومد دید گفت چی شده عموم شروع کرد به دروغ گفتن میگفت احسان آمده بود اینجا بهش گفتم احسان جان برگرد مادرت مریضه پیشش باش
ولی ببین با ما چیکار کرده..؟
گفتم پدر دروغ میگه بخدا اول عموم بهش فحش داده ولی عموم طوری دروغ میگفت که من اونجا بودم داشتم باورم میشد گفت دماغ و دندونم شکسته ببین چیکار کرده اونم دماغش شکسته، پدرم گیج گیج شده بود ....
خیلی ناراحت شد گفت سگ چهل روز عمر میکنه میکشمش بخدا قسم میکشمش حالا کارش بجایی رسیده رو بزرگترش دست بلند میکنه گفتم پدر بخدا عموم داره دروغ میگه....
عموم گفت ببین داداش این دخترت به بزرگترش میگه دروغ میگه پدرم گفت خفه شو تمام بدنم میلرزید پدرم مردی نبود بیخودی قسم بخوره همیشه میگفت سند مرد حرفشه چه برسه به اون که قسم بخوره کسی به مادرم چیزی نگفت تا ناراحتر نشه منم نگفتم که احسان اومده پیشت ...
بعد دو سه روز مادرم رو بردیم خونه عموم ، زن عموم گفت نمیزارم بری خونت بهم زنگ میزد همش احوال مادر رو میپرسد یه روز گفت میام خونه میخوام مادر رو ببینم...
گفتم باشه بعد از ظهر بیا خونه شاید کسی نباشه بهش نگفتم که مادر خونه عموم هست منتظرش شدم تا اومد کسی خونه نبود تنها بودم تا اومد سراغ مادرم رو میگرفت مادرم رو صدا میکرد گفتم داداش جان بیا یه چیزی بخور مادر الان میاد رفته خونه عموم آوردیمش تو آشپزخانه گفت نمیخورم اصرار کردم گفتم بخدا چیزی نخوردی بوی دهنت میاد باید اینو بخوری گفت فدات بشم امروز پنجشنبه هست روزه هستم براش خرما گردو کشمش براش گذاشتم نمیگرفت بزور گذاشتمش تو جیبش...
گفت خدایا شکرت اینم روزی امروز برای افطار مونده بودم چی بخورم خندید گفت فدات بشم خواهر که به فکرم هستی گفت مادر کی میاد...؟
یه دفعه صدای در اومد پدرم بود تمام بدنم شل شد اومد تو برادرم تو آشپزخانه بود گفت سلام پدر... پدرم گفت.....
👈 ادامه دارد
⬅️⬅️⬅️🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما بپیوندید
👇@shamimerezvan@jomalate10rishteri