🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍒داستان
#دختری_از_روسیه 👈بر اساس سرگذشت واقعی
🍒👈 قسمت سوم
آن زن كتابها را خواند و سپس او را به پيش من آورد تا
از او امتحان بگيرم.
من هم امتحان گرفتم و او قبول شد. من هم وقت ديگری را مشخص كردم تا اينكه بيايد و اسلامش را اعلام كند.
وقتی كه اسلامش را اعلام كرد من به خالد گروهی
از خواهران بافرهنگ و تحصيلات عالی كه كلاس آموزش قرآن كريم داشتند و ميتوانستند بهتر با آن زن ارتباط برقرار كنند را معرفی كردم.
گذشت تا اينكه بعد
از مدتی خالد و همسرش آمدند تا سند ازدواج خود را بياورند.
خالد گفت: مژده بده كه من الحمدلله ازدواج كردم.
مسئول كتابخانه می گويد: ولی چيزی كه من را شگفت زده كرد اين بود كه اين زن حجاب كاملی به تن كرده بود كه هيچ قسمت
از بدنش آشكار نبود.
به شوخی به خالد گفتم: چرا اين اينطورى شده؟
گفت: داستان مفصل و ظريفی دارد. بعد
از ازدواج من به همراه او برای خريد احتياجاتمان به بازار رفته بوديم كه همسرم زنان محجبه را ديد و اين اولين باری بود كه او زنی را با حجاب كامل می ديد،برای همين برايش عجيب بود.
به من گفت: چرا اين زن اينگونه لباس می پوشد؟ آيا عيبی در بدنش هست كه می خواهد
از ديگران پنهان كند؟
خالد می گويد: من با غيرت اسلامی جواب دادم نه. اين زن حجابی را پوشيده كه خداوند سبحانه و تعالی برای بندگانش برگزيده و رسول الله صلی الله و عليه و سلم به آن دستور داده.
او بعد
از كمی فكر كردن به من گفت: بله يقينا اين همان حجاب اسلامی است.
گفتم:
از كجا فهميدی؟ گفت: من الآن هر وقت وارد اماكن تجاری می شوم چشمان مردمان آنجا صورتم را می درد! انگار صورتم می خواهد تكه تكه شود. پس بايد صورتم را بپوشانم. بايد صورتم فقط برای همسرم باشد و من
از اين بازار بيرون نمی آيم مگر با حجاب.
خالد می گويد: به خدا قسم مجبور شدم كه برايش حجابی بخرم تا او آن را بپوشد.
مسئول كتابخانه می گويد: سپس حدود پنج يا شش ماه
از خالد و همسر روسيش بی خبر ماندم.
بعد
از اين مدت خالد پيشم آمد و من
از او علت نيامدنش را جويا شدم.
گفت: من با تو قطع رابطه نكرده ام بلكه مصلحتی پيش آمد كه مجبور شدم
از تو دور بمانم و الان ديگر آن مصلحت تمام شده و من اينجا هستم و آمده ام تا آنرا برايت تعريف كنم زيرا درسها و عبرتهای بزرگی در آن وجود دارد.
بعد
از اينكه با اين زن ازدواج كردم و زندگيمان شروع شد، محبت او در دل من زياد شد تا جايی كه تمام وجودم را فراگرفت.
ولی مشكلی پيش آمد و آن هم اين بود كه مدت گذرنامه همسرم به پايان رسيد و بايد آنرا عوض می كرديم و مشكل بعدی اين بود كه اين گذرنامه بايد در همان شهر خودش عوض می شد. و من هم يک فلسطينی هستم و به جز جواز اقامت چيز ديگری به همراه نداشتم ،پس ناچارا بايد رخت سفر می بستيم و الا اقامت او در اينجا غير قانونی می شد.
به خاطر مشكلات مادی مجبور شديم به دنبال ارزانترين خط پرواز بگرديم كه همان خطوط هوايی روسيه بود. پس دو تكت گرفتيم و با همسرم سوار هواپيما شديم.
من به او گفتم : اي زن ما حالا به خاطر حجاب تو دچار مشكل می شويم.
گفت: خالد، تو
از من می خواهی
از اين كافران كه اگر با اين افكارشان بميرند هيزم جهنم می شوند اطاعت كنم و
از فرمان الله سبحانه و تعالی سر پيچی كنم؟ امكان ندارد كه من اينكار را انجام دهم...
نگاه كنيد، اين سخن يک تازه مسلمان است كه هنوز يک ماه يا كمتر نيست كه مسلمان شده !
خالد می گويد: سوار شديم و نگاه مردم به سوی ما سرازير شد.
مهمانداران شروع به پخش غذا كردند و به همراه غذا مشروب هم سرو شد. كم كم مشروبات الكلی در سر مردم اثر كرد و الفاظ بی ضابطه ، خنده و مسخره و اشاره و نگاههای مردم شروع شد و در كنار ما می ايستادند و مارا مسخره می كردند.
من يک كلمه هم نمی فهميدم اما همسرم لبخند می زد و می خنديد و حرفهای آنها را برايم ترجمه می كرد. اين می گويد: نگاهش كنيد انگار چنين و چنان است و اين متلک می اندازد و آن يكی مسخره می كند.
او می گفت: نه. ناراحت نشو و خلقت را تنگ نكن زيرا اين در مقابل بلاها و امتحاناتی كه به اصحاب رسول الله صلی الله و عليه و سلم می رسيد چيزی نيست.
👈ادامه دارد
⬅️⬅️⬅️======================
@jomalate10rishteri@shamimerezvan@azkarerouzaneh💫💫💫💫💫💫💫http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆======================