رنگت روخدااااایی‌ کن

#توضیح
Канал
Логотип телеграм канала رنگت روخدااااایی‌ کن
@jomalate10rishteriПродвигать
11,22 тыс.
подписчиков
34 тыс.
фото
10,2 тыс.
видео
2,98 тыс.
ссылок
کانالی برا رسیدن به اندیشه برتر @seyyedz ادمین
#بسیار_زیبا👌

روزی
#لقمان با #کشتی #سفر می‌کرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.

#غلام بسیار بی‌تابی و زاری می‌کرد و از #دریا می‌ترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمی‌برد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دست‌وپا زد و آب دریا خورد تا این‌که او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت

این
#حکایت بسیاری از انسان‌ها است... بسیاری قدر هیچ‌کدام از #نعمت‌ هایشان را نمی‌دانند و فقط #شکایت می‌کنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو می‌شوند یادشان می‌افتد چقدر #خوشبخت بودند...
♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
#بسیار_زیبا👌

روزی
#لقمان با #کشتی #سفر می‌کرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.

#غلام بسیار بی‌تابی و زاری می‌کرد و از #دریا می‌ترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمی‌برد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دست‌وپا زد و آب دریا خورد تا این‌که او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت

این
#حکایت بسیاری از انسان‌ها است... بسیاری قدر هیچ‌کدام از #نعمت‌ هایشان را نمی‌دانند و فقط #شکایت می‌کنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو می‌شوند یادشان می‌افتد چقدر #خوشبخت بودند...
♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
#بسیار_زیبا👌

روزی
#لقمان با #کشتی #سفر می‌کرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.

#غلام بسیار بی‌تابی و زاری می‌کرد و از #دریا می‌ترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمی‌برد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دست‌وپا زد و آب دریا خورد تا این‌که او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت

این
#حکایت بسیاری از انسان‌ها است... بسیاری قدر هیچ‌کدام از #نعمت‌ هایشان را نمی‌دانند و فقط #شکایت می‌کنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو می‌شوند یادشان می‌افتد چقدر #خوشبخت بودند...
♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
#بسیار_زیبا👌

روزی
#لقمان با #کشتی #سفر می‌کرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.

#غلام بسیار بی‌تابی و زاری می‌کرد و از #دریا می‌ترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمی‌برد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دست‌وپا زد و آب دریا خورد تا این‌که او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت


این
#حکایت بسیاری از انسان‌ها است... بسیاری قدر هیچ‌کدام از #نعمت‌ هایشان را نمی‌دانند و فقط #شکایت می‌کنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو می‌شوند یادشان می‌افتد چقدر #خوشبخت بودند...
#همسرانه

#فرمول_گله‌گزاری_موفق_ازهمسر

🔴
#فرمول_نهم

💠 در موقع گله‌گزاری همسرتان هنگامی كه او در مورد مطلبی
#توضیح می‌دهد، همه حواس خود را #متوجه او كنید
اینکار بسیار در انتقال
#آرامش به او کمک می‌کند
و باعث می‌شود هنگام توضیحات شما نیز دقت کند!
#همسرانه
#فرمول_گله‌گزاری_موفق_ازهمسر
🔴 #فرمول_نهم
💠 در موقع گله‌گزاری همسرتان هنگامی كه او در مورد مطلبی #توضیح می‌دهد، همه حواس خود را #متوجه او كنید اینکار بسیار در انتقال #آرامش به او کمک می‌کند و باعث می‌شود هنگام توضیحات شما نیز دقت کند!

@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○

#داستان{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #سرزمین_زیبای_من

#توضیح:🌹سلام دوستان، داستانی که در پیش رو دارید واقعی است. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است🌹

#مقدمه_نویسنده:
🌹این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم ...با تشکر و احترام سید طاها ایمانی🌹
#قسمت_اول داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: سرزمین زیبای من

🌱استرالیا ... ششمین کشور بزرگ جهان ... با طبیعتی وسیع... از بیابان های خشک گرفته تا کوهستان های پوشیده از برف ...
🌱یکی از غول های اقتصادی جهان ... که رویای بسیاری از مهاجران به شمار می رود ... از همه رنگ ... از چینی گرفته تا عرب زبان ... مسیحی، یهودی، مسلمان، بودایی و ...
🌱در سرزمین زیبای من ... فقط کافی است ... با پشتکار و سخت کوشی فراوان ... تاس شانس خود را به زمین بیاندازی... عدد شانست، 4 یا بالاتر باشد ... سخت کوش و پر تلاش هم که باشی ... همه چیز به وفق مرادت سپری خواهد شد... آن وقت است که می توانی در کنار همه مردم ... شعار زنده باد ملکه، سر دهی ... هم نوا با سرود ملی بخوانی ... باشد تا استرالیای زیبا پیشرفت کند ... .
🌱این تصویر دنیا ... از سرزمین زیبای من است ... اما حقیقت به این زیبایی نیست ... حقیقت یعنی ... تو باید یک سفید پوست ثروتمند باشی ... یا یک سفید پوست تحصیل کرده که سیستم به تو نیاز داشته باشد ... یا سفید پوستی که در خدمت سیستم قرار بگیری ... هر چه هستی ... از هر جنس و نژادی ... فقط نباید سیاه باشی ... فقط نباید در یک خانواده بومی متولد شده باشی ...
🌱بومی سیاه استرالیا ... موجودی که ارزش آن از مدفوع سگ کمتر است ... موجودی که تا پنجاه سال پیش ... در قانون استرالیا ... انسان محسوب نمی شد ... .
در هیچ سرشماری، نامی از او نمی بردند ... مهم نبود که هستی ... نام و سن تو چیست ... نامت فقط برای این بود که اربابت بتواند تو را با آن صدا کند ...
🌱شاید هم روزی ... ارباب سفیدت خواست تو را بکشد ... نامت را جایی ثبت نمی کردند ... مبادا حتی برای خط زدنش ... زحمت بلند کردن یک قلم را تحمل کنند ... سرزمین زیبای من ... .

ادامه دارد...
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○

#داستان {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}

📝 #سرزمین_زیبای_من
#قسمت_دومقانون سال1990

🌱سال 1967 ... پس از برگزاری یک رفراندوم بزرگ ... قانون ... بومی ها را به عنوان یک انسان پذیرفت ... ده سال طول کشید تا علیه تبعیض نژادی قانون تصویب شد ... و سال 1990 ... قانون اجازه استفاده از خدمات بهداشتی -
🌱پزشکی و تحصیل را به بومی ها داده شد ... هر چند ... تمام این قوانین فقط در کتاب قانون ثبت گردید ... .
برابری و عدالت ... و حق انسان بودن ... رویایی بیشتر باقی نماند ... اما جرقه های معجزه، در زندگی سیاه من زده شد ... زندگی یک بومی سیاه استرالیایی ...
🌱سال 1990 ... من یه بچه شش ساله بودم ... و مثل تمام اعضای خانواده ... توی مزرعه کار می کردم ... با اینکه سنی نداشتم ... اما دست ها و زانوهای من همیشه از کار زیاد و زمین خوردن، زخم بود ...
🌱آب و غذای چندانی به ما نمی دادند ... توی اون هوای گرم... گاهی از پوست های سیاه ما بخار بلند می شد ... از شدت گرما، خشک می شد و می سوخت ... و من پا به پای خانواده و سایر کارگرها کار می کردم ...
🌱اگر چه طبق قانون، باید حقوق ما با سفید پوست ها برابر داده می شد ... اما حقوق همه ما روی هم، کفاف زندگی ساده بردگی ما رو نمی داد ...
🌱اون شب، مادرم کمی سیب زمینی با گیاه هایی که از کنار جاده کنده بود پخت ... برای خوردن شام آماده می شدیم که پدرم از در وارد شد ... برق خاصی توی چشم هاش می درخشید ... برقی که هنوز اون رو به خاطر دارم ... با شادی و وجد تمام به ما نگاه کرد ...
🌱- بث ... باورت نمیشه الان چی شنیدم ... طبق قانون، بچه ها از این به بعد می تونن درس بخونن ... .
مادرم با بی حوصلگی و خستگی ... ودر حالی که زیر لب غرغر می کرد به کارش ادامه داد ... .
🌱- فکر کردم چه اتفاقی افتاده ... حالا نه که توی این بیست و چند سال ... چیزی عوض شده ... من و تو، هنوز مثل مدفوع سگ، سیاهیم ... هزار قانون دیگه هم بزارن هرگز شرایط عوض نمیشه ...
🌱چشم های پدرم هنوز می درخشید ... با اون چشم ها به ما خیره شده بود ... نه بث ... این بار دیگه نه ... این بار دیگه نه... .
ادامه دارد....
@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#همسرانه
#فرمول_گله‌گزاری_موفق_ازهمسر
🔴 #فرمول_نهم
💠 در موقع گله‌گزاری همسرتان هنگامی كه او در مورد مطلبی #توضیح می‌دهد، همه حواس خود را #متوجه او كنید اینکار بسیار در انتقال #آرامش به او کمک می‌کند و باعث می‌شود هنگام توضیحات شما نیز دقت کند!
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
@jomalate10rishteri