این جمله را بسیار شنیدهایم که تاریخ تکرار میشود؛ آدمها در دورههای دیگری هم ظهور میکنند. بیراه هم نگفتهاند، شنیدهایم و دیدهایم که تکرار شده است و میشود.
اما بعضی وقتها، بعضی داستانها و قهرمانهایشان، فرق میکند؛ فکرش را هم نمیکنی یک روز بیاید که کسی مثل آنها پیدا شود؛ یا حداقل تو را یاد او بیندازد. امروز، اما برای من اتفاق افتاد. از وقتی یادم میآید و یادتان میآید، روضههای شب تاسوعا بند بند وجودمان را سوزانده است؛ قهرمان روضههای شب تاسوعا، همهاش عباس است. بین همة اتفاقاتی که شنیدم و شنیدهاید، یک جای روضه لطیفتر است؛ آنجا که یادگار زهرای مرضیه، دختر حیدر کرار، شب عاشورایی، عباس را به خیمهاش خواند، میخواست خیالش راحت باشد که تا عباس هست، حسین و اهل بیتاش تنها نیستند. عباس مؤدب نشست روبهروی عقیلة بنیهاشم، نشستن غلامان دربرابر بانوی خانه؛ زینب از دیدنش غرق کیف شد و هنوز عاشورا نشده دلش برایش تنگ شد. حرفها زد زینب، سفارشها کرد؛ عباس سرش را بلند نکرد و فقط چشم میگفت و دست به سینه داشت. آخرش زینب گفت: عباس جان! برادرم، یک چیز دیگر هم میخواهم. عباس گفت جان بخواه بانو. زینب گفت: یک بار هم شده حسین را برادر خطاب کن... نمیدانم لابد عباس اشک در چشمهایش حلقه زده است و در دلش گفته است: من که زادة زهرا نیستم، من کجا و خطاب برادری؛ من غلام حسینم...
از آن شب تاسوعا سالها گذشته است؛ و رسیده به زمان ما؛ تاریخ تکرار شده؛ حرامیها سر و کلهشان از گوشه و کنار سرزمینهای اسلامی پیدا شده است؛ دندان تیز کردهاند به سمت حرمها؛ وحشیانه رجز میخوانند و هل من مبارز میطلبند...
قلبهایمان داشت از تپش میایستاد، فکرش هم برای مردنمان کافی بود: تعرض به حرم!!
اما نه، تاریخ تکرار نشد این بار؛ دیگر نگذاشتند؛ عباسهای زینب از ایران و لبنان و افغانستان و... قیام کردند؛ شدند مدافع حرم، روی سربندها و بازوهایشان «کلنا عباسک یا زینب» نوشتند.
درمیان آنها، گروهی انگار خجالتهای عباس را در شب عاشورا دیده بودند، انگار صدای قلب عباس را شنیده بودند که: من غلام حسینم... حرم که رفتند دلشان نیامد بگویند بیبی جان ما عباس توأیم؛ گفتند ما غلامان عباسیم! ما را به نوکری قبول کن... نام و نشان را واگذاشتند و بین همة القاب، «غلامعباس» را برگزیدند...
چه خوب رسم عباس و غلامعباس بودن را احیا کردند؛ گفتند تا چشم اهل عالم به دنبال نوری از مزار ریحانة پیامبر میگردد، ما را بی نشانی شایسته است؛ آخرش ما غلامان عباسایم، خدای ادب و وفا و فضل... التماس کردند و سجدهها که برای اهل حرم، از ما هیچ برنگردد... و برنگشت
حالا ما مانده ایم و نشانه ای که مصداق کامل و بی نظیری است از بی نشانی، مزار غلامعباس...
عجیب بوی یاس میدهد اینجا...
خوش به حال خواهر غلامعباس، لابد کنار حرم بیبی سرش بلند بوده است..
پنجشنبه، 4 شهریور 95
#فطرس🇮🇷لشگر غلامان عباس(ع)
🇮🇷@jnudabbas