🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۵۱ *
□اتاق بیسيم
#قرارگاه_فرعی_نصر ۲
#حاج_احمد نگران و عصبانی با بیسيم صحبت میكند.
#حاج_احمد: يعنی همه درگير شدن؟ پس ديگه مهلت بهشون ندين برادر
#شهبازی، بكشيد روی خط سياه، بكشيد روی خط سياه!...
#همت كه با بیسيم صحبت میكند، سريع گوشی را میگذارد و رو به
#حاج_احمد میگويد: قرارگاه های
#قدس و
#فتح هم درگير شدن، حسن میگه قدس و فتح هم درگير شدن.
#حاج_احمد: برادر
#شهبازی، با دقت گوش كنيد... بسم الله الرحمن الرحيم.
بسم الله القاصم الجبّارين، ياعلی ابن ابیطالب، ياعلی بن ابیطالب... يا علی بن ابیطالب!
□دژ مستقر بر روی جاده آسفالت اهواز - خرمشهر
تمامی نيروها با حركات اسلوموشن، به سمت دژ حمله ور هستند، رگبار شليك و انفجار همه جا را پر كرده،
#حسين_قجه_ای همراه نيروهايش به
سمت دژ میروند، در نقطه ای ديگر
#چراغی و نيروهايش درحال هجوم و
تيراندازی هستند، در سرتاسر دژ غوغايی به پا شده، همه حركات اسلوموشن
و نرم میباشد.
□قرارگاه مركزی كربلا
#محسن_رضايی با بیسيم صحبت میكند
#صياد_شيرازی روی نقشه، آخرين وضعيت پيشروی نيروهای ارتشی و سپاهی سه
#قرارگاه_عملياتی_قدس،
#فتح و
#نصر و قرارگاه های فرعی تابعه آنها را، برای تمامی فرماندهانی كه بر گرد نقشه جمع شده اند تشريح میكند. هيجان و جنب وجوش در فضای اتاق
جنگ موج میزند.
□دژ روی جاده اهواز - خرمشهر
ادامه هجوم نيروها و درگيری شديد با عراقی ها كه همه آنها را به صورت اسلوموشن می بينيم.
□اتاق بیسيم
#قرارگاه_فرعی_نصر -۲
#حاج_احمد با چهره ای برافروخته با بیسيم صحبت میكند، سرهنگ شاهين راد و
#همت نيز با بیسيم های ديگر حرف میزنند.
□دژ روی جاده آسفالت اهواز-خرمشهر
ادامه درگيری نيروها در سرتاسر دژ، تقريباً اكثر نيروها به روی دژ رسيده اند. فرياد الله اكبر بچه ها و هياهوی نيروهای دشمن همه جا را پر كرده. دوربين از زاويه بالا بر روی دژ تراولينگ میكند و در لانگ شاتی بزرگ، درگيری
يك يك گردانها را می بينيم.
- اين تصوير به نرمی ديزالو میشود به چهره مرتضی كه ساكت و آرام به دوربين مینگرد. پس از چند لحظه سكوت، به آرامی لب می گشايد و میگويد: در عرض سی دقيقه يا كمتر، دژ جهنمی دشمن با اون همه استحكامات غول پيكر به دست بچه ها سقوط كرد. درست شنيديد در عرض سی دقيقه يا كمتر. همه چيز در سريع ترين شكل ممكنه اتفاق افتاد. سرعت و غافلگيری، كار عراقی هارو يه سره كرد. اما... فردا صبح كه خورشيد طلوع كرد و ژنرال های بعثی فهميدن كه چه بلايی به سرشون اومده، با تمام قدرت و نيرو پاتك سنگين و مرگ آورشون رو شروع كردن.
حميده و فريبا مات و حيران به مرتضی مینگرند، مصطفی و ديگر بچه ها دست از كار كشيده اند و به مرتضی مینگرند. مرتضی رو به نقشه ای میكند كه به ديوار چسبيده و با نشان دادن محل استقرار يازده گردان در حاشيه شرقی جاده آسفالت و چپ و راست آنها چنين میگويد: فاجعه وقتی رخ داد كه نيروهای عمل كننده، چپ و راست بچه های
#حاج_احمد، كه ”نصر - يك“ و ”نصر - سه“ بودن، نتونستن خودشون رو به جاده آسفالت برسونن. هم نصر يك و هم نصر سه، به علت درگيری و مشكلات غير منتظره، عقب مونده بودن و يازده گردان تيپ ۲۷ محمد رسول الله صلی الله و عليه وآله وسلم روی دژ مستقر شده بود. از اين به بعد ماجرا رو نمیتونم بگم، يعنی فكر نكنم شما تحمل داشته باشيد. پس فقط همين يه جمله رو بشنويد و بريد اين نوار بیسيم ها رو گوش كنيد.
مرتضی تعدادی نوار را بر روی ميز میگذارد و حميده و فريبا ديگر بار،
گويی در خلاء رها شده باشند، متحير به نوارها مینگرند.
مرتضی: بچه ها برای نگه داشتن جاده آسفالت و از دست ندادن اون به مدت شش شبانه روز، با تمام پوست و گوشت و خون و هستی خودشون جنگيدن، جنگی كه نه آسمون تا اون روز ديده بود و نه زمين از كسی شنيده بود...
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan