🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۵۰ *
□اتاق بیسيم
#قرارگاه_فرعی_نصر - 2
#حاج_احمد با بیسيم صحبت میكند.
#حاج_احمد: سؤال كن ازشون، ببين چند دور تسبيح جلو رفتن.
□موقعیت
#شهبازی#شهبازی با بیسيم صحبت میكند.
#شهبازی: سلمان 1 ،سلمان 1 ،سلمان!... آقا سمت شما چه خبر؟ بگو ببينم چند دور تسبيح جلو رفتيد.
□منطقه هفده كيلومتری
#چراغی در كنار نيروهايش گام برمیدارد و با بیسيم صحبت میكند.
#چراغی: الان بهت میگم... به گوش باش سلمان.
#چراغی به بسيجی تسبيح شمار اشاره میكند، بسيجی در كنار گوش
#چراغی میگويد: هفت تا، كمی بيشتر.
□موقعيت
#شهبازی#شهبازی در بیسيم میگويد: حاجی، هفت تا كمی بيشتر... مفهومه؟!
□اتاق بیسيم
#قرارگاه_فرعی_نصر-۲
#حاج_احمد گوشی بیسيم را به اپراتور میدهد و خطاب به
#همت كه در كنار نقشه ايستاده میگويد: تا الان
#چراغی يه كم بيشتر از هفت كيلومتر جلو رفته.
#همت: گردانهای ديگه كجان؟
#حاج_احمد با مداد بر چهار مسير پيشروی گردانها كه به سمت دژ دشمن
میروند، علامت میگذارد.
_ستون گردانها به جلو میروند.
_دست بسيجی تسبيح شمار، تسبيح میاندازد.
_فرمانده گردانی در بیسيم میگويد: هشت دور تسبيح جلو رفتيم.
_دست
#حاج_احمد بر روی نقشه و مسير گردانها علامت میزند.
_ستون گردانی ديگر كه از كنار خاكريز كمينی عبور میكند.
_دست تسبيح شمار، تسبيح میشمارد.
_
#شهبازی با بیسيم صحبت میكند: تازه رفتن تو يازده دور تسبيح.
_گامهای نيروها بیصدا و با سرعت به جلو میرود.
_دست تسبيح شمار، تسبيح میشمارد.
_فرمانده گردان در بیسيم میگويد: سيزده دور تسبيح.
_دست
#حاج_احمد بر روی مسير گردانها با مداد علامت میزند.
_پاهای نيروها در پی هم به جلو میرود.
_دست تسبيح شمار، تسبيح میشمارد.
_
#شهبازی در بیسيم میگويد: پانزده دور تسبيح.
_در
قرارگاه مركزی كربلا، فرماندهان به دور نقشه جمع شده اند و بر مسيرهای پيشروی نيروها علامت میگذارند و بحث میكنند.
_گامهای نيروها در پی هم حركت میكند.
_دست تسبيح شمار، تسبيح میشمارد.
_
#حاج_احمد گوشی بیسيم را به اپراتور میدهد و خطاب به
#همت میگويد: مُسلم، دوازده كيلومتر جلو رفته. برادر مظاهری كولاك كرده
#همت جان!ً همه دارن میرسن پای كار.
#همت: تقريباً همه دارن میرسن پای کار.
_در
قرارگاه مركزی كربلا، تمامی فرماندهان به دور نقشه جمع شده اند.
دستی سه، چهار مسير را كه به خط عراقی ها بسيار نزديك شده اند نشان
میدهد.
_حميده و فريبا و مرتضی در پی گردانی، با عجله حركت میكنند.
مرتضی با صدايی آرام به حميده و فريبا میگويد.: ديگه چيزی نمونده كه برسن، فقط دعا كنيد، دعا.
فريبا: به محض رسيدن به دژ درگير میشن؟
مرتضی: اگه اتفاقی نيفته.
حميده رو به آسمان چشم دوخته و زير لب نجوا میكند.
_اتاق بیسيم،
#حاج_احمد با مداد، سه، چهار مسير گردانها را كه به دژ عراقیها نزديك شده اند امتداد میدهد.
#حاج_احمد رو به اپراتور میگويد: تا چند دقيقه ديگه به جاده میرسن و تماسها شروع میشه. كاملاً به گوش باش. _از ديد فرمانده گردانی كه در پيشاپيش نيروهايش به جلو میرود به جاده و دژ نزديك میشويم.
_در نقطه ای ديگر نوك ستون نيروها آرام و بیصدا به جاده میرسند.
_در نقطه ای ديگر ستون به جاده آسفالت رسيده و نيروها به سرعت در
كنار جاده پخش میشوند.
_تصاوير مختلف از رسيدن ستونهای ديگر به جاده آسفالت.
_حميده و فريبا و مرتضی در كنار نيروهايی كه در كنار جاده آسفالت
موضع گرفته اند حركت میكنند.
مرتضی به حميده و فريبا میگويد: بیصدا حركت كنيد، آهسته تر.
دوربين از روی نيروها به سمت جاده و دژ حركت میكند و بر فراز دژ میرود، ديده بان عراقی بر روی دژ حركت میكند و به اطراف مینگرد. چهره ديده بان را از نزديك می بينيم. ديده بان عراقی با دقت به دشت روبروی خود نگاه میكند. رفته رفته، علائم حيرت و ناباوری در نگاهش
هويدا میشود. از ديد او دشت مقابل را مینگريم. در پنج نقطه دشت، ستونهای بی انتهای نيروها، مانند نخی سياه به موازات هم در حال حركت هستند و تا زير جاده امتداد پيدا كرده اند. چشمهای ديدهبان از وحشت باز باز شده است. ناگاه به سرعت اسلحه اش را به سمت پايين دژ نشانه میرود و با تمام قدرت فرياد میزند: قِف، قِف، اِرَفع يدك.
به محض اتمام سخن ديده بان، از چهار، پنج سمت، همزمان گلوله های آر.پی.جی به سوی او شليك میشود. در پی گلوله ها، رگبار تيربار و آتش بر دژ باريدن میگيرد و در چند لحظه غوغايی از انفجار و گلوله در تمام طول جاده آسفالت ايجاد میگردد.
حميده و فريبا در پناه نيروها بر زمين مچاله شده اند و با وحشت به غوغای درگيری مینگرند.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan