🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۰۴ *
□راهرو ساختمان دوكوهه
مرتضی از جلو و حميده و فريبا از پشت سر او حركت می كنند، مرتضی در حال حركت، رو به حميده و فريبا می گويد: می بينيد تو همه جای دو كوهه غوغاست.
از كنار حميده و فريبا و مرتضی، بسيجی ها می دوند و وسايل و تجهيزات جابه جا می كنند.
مرتضی: همه چی برای حمله آماده شده، تمامی فرمانده گردان ها و گروهان ها مسير حركت رو بارها و بارها رفتن و برگشتن، نيروها در عرض اين يك ماه، اونقدر آموزش ديدن كه شب ها هم خواب آموزش می بينن، ديگه فردا شب يا پس فردا شب حركت شروع میشه.
مرتضی به پشت در اتاق
#حاج_احمد می رسد، در حالی كه در را باز می كند و داخل می رود، رو به حميده و فريبا ادامه می دهد: اينجا هم
#حاج_احمد داره آخرين سفارش ها رو به فرمانده گردان هاش می كنه، نگاه كنيد چطور دورش حلقه زدن.
حميده و فريبا وارد اتاق شده اند،
#حاج_احمد برای شش هفت نفر كه به
دورش حلقه زده اند، روی نقشه وسط اتاق توضيح می دهد.
مرتضی با اشاره دست، حميده و فريبا را به سكوت دعوت می كند و با انگشت به نقشه
وسط حلقه بچه ها اشاره می كند. حميده و فريبا درست در پشت سر
#حاج_احمد می ايستند و با حيرت و تعجب به نقشه نگاه می كنند. تصوير بسته ای از نقشه، دست
#حاج_احمد نيم دايره نعلی شكل را نشان می دهد و سپس موقعيت و مقصد سه گردان را بر روی نقشه مشخص می كند.
#حاج_احمد: اين خط ما و عراقياست. ما تو اين نعلی كجاييم؟ اينجا. مسيرمون از كجاست؟ از اينجا،
#گردان_سلمان رو برادر
#قجه_ای میبره كجا؟ پای اين تپه تانك، نيروهاش رو می خوابونه و منتظر می شينه، برادر
#چراغی چیكار می كنه؟ گردانش رو از اين مسير می بره پای تپه پياده، بعد از
#چراغی نوبت
#گردان_حبيبه، همون گردانی كه قراره بره تا پای ”
#علی_گره_زد“ و توپخونه رو بگيره، حبيب هم از اين مسير می آد و از توی اين رودخونه خشكيده كه بچه های سلمان كَفِش پتو پهن كردن رد میشه و الهی به اميد تو؛ میره سمت ”
#علی_گره_زد“. خب،...
#حاج_احمد چشم از نقشه بر می دارد و خطاب به يكی از حضار میگويد: برادر شيبانی. دست كريم از امروز تا آخرين ثانيه عمليات،
تو دست شماست، غذا خورد، باهاش غذا می خوری، خوابيد ديرتر از اون
می خوابی، بيدار شد زودتر از اون پا می شی، توالت رفت پشت در دستشويی
وايميستی. خالصه يك لحظه از كريم جدا نمی شی. كريم اگه گم شه فاتحه عمليات خوندس، برادر شيبانی تو و كريم، يكی يكی گردانها رو می بريد پای كار می ذاريد و برمی گرديد. فقط حواست جمع باشه، آخرين گردان،
#گردان_حبيبه كه بايد بره پای ”
#علی_گره_زد“. خب، برادرا اگه سؤالی نيست، سريع برن و آخرين سفارش هارو به نيروهاشون بكنن.
□بيابان، كنار گله گوسفندان
كريم چوپان در كنار گله اش راه می رود و خطاب به حميده و فريبا میگويد: وای از اون شب، امان از اونشب، اون شب چشم همه فرمانده هان بزرگ جنگ به تيپ
#حاج_احمد بود و همه تيپ، گوش به فرمان
#حاج_احمد. تو بين گردان ها غوغايی بود، دل همه بچه های تيپ۲۷ رفته بود به آسمون و همه آسمون اومده بود تو دل تيپ ۲۷.
- در نمای لانگ شات دامنه های سرسبز بلندهای بِلِتا در تاريك روشن غروب، نيروها به ستون سوار بر ماشينها می شوند. تصاوير مختلف از حالات بچه ها، خنده ها و شوخی هايشان، گريه ها و نجواهايشان.
□سنگر فرماندهی تيپ ۲۷ محمد رسول الله صلی الله عليه وآله وسلم - ارتفاع ۳۵۰ شاوريه
#حاج_احمد در سنگر بیسيم نشسته و غرق تفكر به نقطه ای خيره شده،
#همت نيز با نگاهی مهربان به
#حاج_احمد مینگرد.
□نقطه حركت
شيبانی و كريم در كنار هم ايستاده اند و چشم به راه بچه ها هستند.
كريم: دلم داره مثل سير و سركه می جوشه.
شيبانی: صلوات بفرست آروم می شه.
□مواضع پدافندی دشمن
دوربين بر روی سنگرهای خط اول دشمن حركت می كند، سكوت سنگين و هولناکی بر سنگرها حاکم است. شَبَحِ سربازانی که در رفت و آمد هستند کمرنگ دیده می شود گويا همه آماده باش هستند. در سنگر ديده بانی،
سربازی با دوربين ديد در شب، اطراف را زير نظر دارد.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan