🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۲۵ *
□اتاق فريبا
از ضبط صوت صدای بیسيم چی می آيد.
بیسيم چی
#ابوذر: تانك هاش داره میكوبه. تانكهاش داره میكوبه،
دست لرزان فريبا تكمه STOP ضبط را فشار می دهد، صدا قطع می شود. فريبا و حميده با صورت های عرق كرده و نگاه هايی حيران به هم نگاه می كنند.
□خيابان وليعصر
حميده و فريبا خسته و مات، در ميان انبوه عابران، در كنار هم راه می روند.
بر روی تصوير صورت حميده و فريبا، صدای خيابان كم و كمتر می شود و آهسته آهسته صدای بیسيم به گوش می رسد.
□صدای اتاق بیسيم
#قرارگاه_فرعی_نصر۲ در عمليات
#الی_بيت_المقدسيكی از افسران:
#حاج_همت، می گويم ما الان بگوييم گردان ۲۴۳ تانك بيايد و قسمت غرب را كاملاً بپوشاند.
#حاج_همت: الان هيچكس به اندازه
#حاج_احمد سر از اوضاع منطقه در نمی آره. اگه ما می دونستيم كجا خاليه، خودمان اقدام می كرديم. الان
#حاج_احمد از بابت دو تا قسمت گلايه داره و میگه آنجا خالی است و نيروهای دشمن از اونجا ميان كه ما را دور بزنند.
□پياده رو خيابان وليعصر
جوان های دختر و پسر، با تيپ های مختلف، در حال رفت و آمد و شوخی و خنده هستند. در جلوی سينما مردم صف بلندی كشيده اند. حميده و فريبا مات و حيران از ميان مردم می گذرند و صدای بیسيم بر اين تصاوير می آيد.
_صدای بیسيم
#سرهنگ_حسنی_سعدی: به هيچ وجه اونجارو عقب نيار. اونجارو ما به اندازه كافی آتيش توپخونه هم می ريزيم. اين ها صبح يه پاتكی سمت واحدهای
قرارگاه عملياتی فتح كردن، نفر با آر.پی.جی رفت به سراغ اونها. اونقدر زدن كه اونها رو داغونشون كردن و همه فرار كردند و رفتند. مبادا اين كار رو بكنيد.
#حاج_احمد: ...
#سرهنگ_سعدی: به هر حال من الان با
#تيپ۷_ولیعصر_دزفول هم تماس می گيرم.
#حاج_احمد! آقا، يك كم خونسرد باشيد! نگران نباش.
#حاج_احمد: ...
#سرهنگ_سعدی: الان من به اون میگم. به توپخونه هم میگم حداكثر آتيش رو در همين جا برات بريزه.
#حاج_احمد: ...
#سرهنگ_سعدی:
#حاج_احمد، يك كم خونسرد باش. عزيز من، چشم! ببين، با تمام امكانات، در اختيار شما هستيم، پشتيبانی تون می كنيم.
#حاج_احمد: ...
#سرهنگ_سعدی: كمكتون می كنيم، نگران نباش، يك كم خونسرد باش،حتماً.
حميده و فريبا همچنان در پياده رو به جلو می روند، ناگاه تمام اطرافشان را گرد و غبار می گيرد.
حميده و فريبا در ميان انفجار و گرد و خاك به
جلو می روند. از ديد آنها به خط اول می رسيم.
#حاج_احمد ايستاده بين دو بیسيم چیاش، در ميان بارانی از آتش و گلوله، گوشی بیسيم را در دست دارد و با فرياد سخن می گويد.
#حاج_احمد: كانال گرمدشت، همينطور دژ مرز... آره، نياز شديد داريم!... بگو چپ رو بزنه، راست رو بزنه، جلو رو بزنه. با تمام قدرت بزنه، داره قتل عام میكنه، بچه ها رو...
#حاج_احمد مانند شيری زخم خورده در خط می دود و در اطرافش انفجارهای پی در پی ايجاد می شود.
حميده و فريبا در ميان گرد و غبار همچنان راه می روند، ناگاه گرد و غبارها به كناری می رود و اتوبان
#شهيد_همت ديده می شود، حميده و فريبا برخلاف مسير تمام ماشين ها در اتوبان راه می روند. مسيرشان از كنار اتوبان است. حميده به تصوير بزرگ
#حاج_همت كه در كنار اتوبان نقاشی شده می نگرد.
_صدای بیسيم
#رحيم_صفوی: همت، رحيم.
#حاج_همت: بگوشم.
#رحيم_صفوی: همت به
#احمد بگو، اين را به او بگو كه ۱۰ آر.پی.جی زن دلاور پيدا بكنه و بفرسته از يك گوشه خاكريز دژ، ۲۰ تا تانك اونها رو بزنن، تا همه شون فرار كنن.
#حاج_همت: الان میگم اين كار را بكنند. منتها اگه بتونيم با
#احمد تماس بگيريم، چشم.
#رحيم_صفوی: تأكيد دارن به اينكه يك قدم شما به عقب نياين و با تمام قدرتتون بايستيد و يك عده برن جلو و با آر.پی.جی به حساب اينها برسند.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan