🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۳۶ *
□
#قرارگاه_عملياتی_نصر - خارجی
از خروجی
قرارگاه،
#حاج_احمد و
#وزوايی و
#همت با خوشحالی بيرون می آيند،
#وزوايی با هيجان
#حاج_احمد را در آغوش می گيرد و می بوسد ادامه صدای
#وزوايی بر اين تصوير شنيده می شود.
صدای
#وزوايی: از خدا می خواهم كه مرا به حال خود وامگذارد كه بنده ای حقير و زبون هستم.
#وزوايی و
#حاج_احمد و
#همت با چهره هايی خندان از برابر دوربين می گذرند و ادامه صدای
#وزوايی شنيده می شود.
صدای
#وزوايی: در خاتمه، اگر توانستيد جنازه ام را به دست بياوريد، آن را به روی مين های دشمن بيندازيد تا اقلاً جنازه من كمكی به حاكميت اسلام كرده باشد. انشاءالله.
ساعت ۱۱ شب، جبهه دزفول ۲۶ اسفند ۱۳۶۰.
با دور شدن
#وزوايی و
#حاج_احمد و
#همت، مرتضی وارد كادر می شود و رو به دوربين، وصيت نامه
#وزوايی را می گيرد و می گويد: همه اينها رو تو وصيتنامه اش، چهار شب قبل از حمله
#فتح_المبين نوشته، نگاه كنيد.
حميده و فريبا به سرعت كاغذ وصيتنامه را از مرتضی می گيرند و با شگفتی به آن نگاه می كنند.
مرتضی: يه همچين آدمی آرزوش بود كه
#حاج_احمد فرمانده اش باشه.
ديديد چطور از
قرارگاه اومد بيرون. ديديد
#وزوايی از ذوق موافقت
#حسن_باقری چطور
#حاج_احمد رو بغل كرد؟
فريبا انديشناك لب به دندان می گزد و با صدای لرزان از مرتضی می پرسد: برای
#وزوايی تو اين عمليات قراره چه اتفاقی بيفته؟ جواب بده...
مرتضی: صبر داشته باش، بزرگوار، برای خيلی ها قراره اتفاق بيفته. برای خيلی ها.
□مسير راه اهواز تا انرژی اتمی، بيابان
بچه های
#گردان_سلمان را كه به ستون در بيابان حركت می كنند با هلیشات [نمای شناور دوربين بسته شده از زير هلیكوپتر] می بينيم.
دوربين به آرامی به سمت
#گردان_سلمان نزديك می شود و صدای رسول رضاييان بر روی اين تصوير می آيد.
صدای رسول: طی كردن مسافتی به طول هشتاد و سه كيلومتر در گرمای كشنده خوزستان، در ارديبهشت ماه، آن هم از ميان بيابان های خشك و داغ. نه سايه بانی و نه استراحت گاهی. نه آب خنكی و نه بستر نرمی.
#گردان_سلمان فارسی به فرماندهی
#حسين_قجه_ای در زير تابش بی رحم آفتاب داغ جنوب به سمت
قرارگاه انرژی اتمی كه در حومه روستای
#دارخوين بود، حركت می كرد. بچه های
#گردان_سلمان راهی رو طی می كردن كه
ِ برای خيلی از اونها در حكم راه بی بازگشت بود. راهی كه فقط به خدا ختم می شد، فقط به خدا.
تصوير نيروهای
#گردان_سلمان را از نزديك می بينيم همه خاك آلود و غبارگرفته با لب هايی خندان گام بر می دارند.
يكی از نيروها شروع به خواندن می كند.
بسيجی: بال بگشاييد اينجا كربلاست. آب و خاكش با دل و جان آشناست.
- بر تصوير غروب آفتاب و نماز خواندن نيروها در وسط بيابان ادامه خواندن بسيجی شنيده می شود.
صدای بسيجی: السلام ای خيمه گاه خواهرم
قتلگاه جانگداز اكبرم.
- بر تصوير طلوع خورشيد و حركت نيروها در بيابان. ادامه خواندن بسيجی به گوش می رسد.
صدای بسيجی: كربلا، گهواره اصغر تويی
مقتل عباس نام آور تويی.
- بر تصوير خاك آلود و خسته نيروهای
#گردان_سلمان كه در غروب آفتاب، مشغول استراحت و نماز خواندن هستند، همچنان صدای بسيجی ادامه می يابد.
صدای بسيجی: كربلا آغوش خود را باز كن
بستر مهمان خود را ساز كن.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan