🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۱۴۷ *
□
#گردان_حبيب_بن_مظاهر#محسن_وزوايی در برابر نيروها ايستاده و خطاب به آنها با صدايی محكم سخن میگويد: عزيزان! به علت اينكه دشمن فهميده كه ما قصد حمله داريم، میخواد به ما پيش دستی كنه و يه حمله بزرگی رو تو اين منطقه انجام بده. خوشبختانه فرماندهان رده های بالای ما به كمك خدا از اين قضيه باخبر شدن. به همين خاطر، ما موظف شديم كه علیرغم كمبود امكانات تداركاتی، تسليحاتی، هر چه سريع تر حمله خودمون رو شروع كنيم. خدا شاهده كه من خوب میدونم كه به قدر كفايت، امكانات و تجهيزات نداريد. به خدا میدونم كه خيلی از شماها، حتی قمقمه آب هم نداريد. ولی تو اين شرايط حساس، برای ما چاره ای جز حمله وجود نداره.
به ناگاه
#علیرضا_موحددانش فرمانده جانباز
#گردان_حبيب با صدای بلند خطاب به نيروها میگويد: برادرها، پدرها و مادرهای شهدا از ما انتظار دارن كه سلاح فرزنداشون رو زمين نذاريم و انتقام شهدا رو از دشمن بگيريم. برادران
#گردان_حبيب اكثر شما قمقمه آب نداريد. ما خوب می دونيم نداشتن قمقمه آب يعنی چی، يعنی كباب شدن از تشنگی تو وسط عمليات. به خدا قسم اين قمقمه رو كه من به كمر بستم، از تهران به من دادن و من هم اين قمقمه رو امشب با خودم نمی آرم تا اگه قراره زير آفتاب تشنگی بكشيم. همه با هم بكشيم.
تعدادی بسيجی شروع به گريه می كنند،
#موحددانش قمقمه آبش را از كمر باز می كند و بر زمين می اندازد.
حميده و فريبا بر زمين نشسته اند و به بسيجی ها می نگرند.
□نزديك رودخانه
تريلی ها قطعات پل شناور را به كنار رودخانه می آورند. قطعات توسط جرثقيل با سرعت از پشت تريلی ها پايين آورده میشود.
□واحد تداركات تيپ ۲۷
بچه های تداركات با شتاب لوازم آمادی نيروها را آماده می كنند.
هيچ آرام و قرار ندارد.
□دكل ديده بانی هفتاد متری ابوذ
ديده بان از بالای دكل، با دوربين به خط دشمن می نگرد، از ديد دوربين او، دژ و جاده را می بينيم. در پشت دژ يكی، دو نفربر عراقی در حال حركت هستند.
□خط دشمن
سربازان دشمن موتورهای پمپ را با عجله آماده می كنند، شيلنگ های قطور پمپ ها بر روی زمين باز میشود.
□خانه فريبا
فريبا و حميده با دستپاچگی دستنوشته را می خوانند.
صدای
#حاج_احمد بر اين تصوير:
#گردان_انصار_الرسول، امشب به قلب دژ میكوبه!
□اتاق
#حاج_احمدتمام فرماندهان با تجهيزات برگرد
#حاج_احمد حلقه زده اند و با دقت به او
گوش سپرده اند.
#حاج_احمد: به حول و قوه خدا، شروع درگيری ما سر ساعته دوازده امشبه.
مرتضی آهسته به فريبا و حميده میگويد: سه ساعت ديگه نيروها برای عبور از رودخانه حركت میكنن.
#حاج_احمد: برادر
#شهبازی كدوم گردان رو اول میفرستی؟
#شهبازی:
#گردان_حمزه به فرماندهی برادرمون
#چراغی.
#حاج_احمد:
#گردان_انصار فراموش نشه.
#حسين_قجه_ای در ميان فرماندهان ساكت و آرام نشسته و به نقطه ای خيره شده.
□خانه
#حسين_قجه_ای - داخلی
حسين با همان لباسی كه در جلسه حضور داشت، در كنار خواهر افليجش نشسته و با مهربانی به او میگويد: نگران نباش عزيز دلم، اين دفعه هم مثل دفعه های قبله، صبح كه از خواب بلند شی، من برگشتم. اين رو مطمئن باش اگه جسم حسين پيشت نباشه، دل و روحش هميشه كنارته.
□حوالی رودخانه
#حسين_قجه_ای در كنار گردانش حركت می كند، تمام بچه های
#گردان_سلمان_فارسی با تجهيزات به ستون پيش می روند.
دوربين به صورت حسين نزديك میشود.
صدای گرم حضرت امام به گوش میرسد.
صدای امام: من دست و بازوی شما بسيجی ها را می بوسم. من وقتی به چهره های نورانی شما نگاه می كنم، حسرت میخورم.
قطره اشكی از چشم حسين می غلطد.
□قرارگاه مركزی كربلا
فرماندهان ارشد سپاه و ارتش بر گرد نقشه جمع شده اند. افسران عملياتی و مسئولين هم رده سپاهی ايشان، با بیسيم صحبت میكنند.
□اتاق بیسيم مركز پيام قرارگاه فرعی نصر-۲
#حاج_احمد با بیسيم صحبت می كند،
#همت با بیسيمی ديگر گفتگو دارد.
#حاج_احمد: برادر جان گفتم بين گردان ها فاصله نيفته، اگه از الان اينجوراز هم فاصله بگيريد، بعد از رودخونه كار سخت میشه.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan