Смотреть в Telegram
«اگر یک نفر با تو روبه‌رو شود، افکارش با تو یکی باشد و از همان چیزهایی که تو خوشت می‌آید، خوشش بیاید، پس با تو هم‌رگ‌و‌ریشه است.»* وقتی دریافتم از هم‌ریشه‌هایم بی‌خبرم، چشمانم پر از اشک شد و نگاه خیره‌ام نشان از ابهام داشت. قبلن ریشه‌هایم کم نبودند و پیچ‌وخم‌شان را خوب به‌خاطر داشتم، اما نه من همان‌طور باقی ماندم و نه آن‌ها. بعد از آن کلی رشد کردیم. تا این‌که آفتی ما را دربرگرفت و فرصت نکردیم حتا از دور نظاره‌گر هم باشیم. هر یک به سویی رفتیم و حال به جایی رسیدیم که از خود می‌پرسیم ما واقعن هم‌ریشه‌ایم؟ بعد، از این تردید شرمسار میشویم و آن را اندیشه‌یی باطل می‌خانیم. هر چه باشد آبشخور ما یکی‌ست. امشب معنای مقدس هم‌ریشه خاطرم نیست. فقط می‌دانم آبشخور ما یکی‌ست. راستی شما هم‌رگ‌وریشه‌ام نیستید؟ نه؟ پس برای چه اینجایید؟ (منظورم این است چه چیزی شما را اینجا کشانده؟) *(باز هم) از کتابِ آنه شرلی/در خانه‌ی رویاها
Telegram Center
Telegram Center
Канал