Смотреть в Telegram
هوس انتشار چیزی به سرم زد، که نباید: شب‌های متمادی در برابر حماقت‌هایم ایستادم. کوشیدم عقل غالب باشد و بی‌عقلی مغلوب. حالا چه شده که هنوز همان احمق قبلی‌ام؟ می‌دانم همه‌ی این‌ها به‌خاطر چیست. عقلم مرخصی گرفته. دلهره دارم. با وجود گرما، می‌لرزم. قلبم عادی نمی‌تپد. هوا وارد ریه‌ام نمی‌شود. نمی‌توانم یک جرعه آب را قورت دهم. صورتم را که می‌شورم، بیشتر سردم می‌شود و تنم می‌لرزد. چه‌قدر سعی کردم این وضعیت تکرار نشود؟ هان؟ چه‌قدر؟ انگار یک چیزهایی دست من نیست. این موقعیت اسف‌بار تحسین‌برانگیز است. جدی می‌گویم. چیره‌دستی آدم‌ها را در تعیین سرنوشتم تحسین می‌کنم. دوباره در همان باتلاقی دست و پا می‌زنم که یازده ماه و بیست و پنج روز قبل، از آن نجات پیدا کردم.
Telegram Center
Telegram Center
Канал