.
💢ســـــــــــــــڪانس چهارم:
روز هاپی هم می گذشتند و حجاب های دختراهم هر روز محـــــڪم تر می شد....
آن ها هم به رسم خاله هاے جهادی هر روز روسری های رنگی شان را به سر میکردند ومی آمدند محل اسکانمان...
و من هم خیلی خوشحال میشدم از این همه زیبایی شان،تا آن موقع از دیدن یک محجبه اینقدر خوشحال نمیشدم...
نمیدانم شاید آن ها با آن روسری و چادر این هم زیبا شده بودند،شاید میشه گفت (یــــــــــــــــڪ فـــــــــــــرشته ے چـــــــــــــادری)
محدثه یکی از همان دخترا بوده البته حجابش از همان اول کامل بود ولی این روزها کامل تر شده بود...
تا رسید روز آخر که گریه امانش نمیداد و التماس میکرد تورو خدا نرید...
گوشه ی از مسجد نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن اون از تحولی که بعد اومدن بچه های
#جهادگر برایش ایجاد شده بود گفت و اشک می ریخت...
میگفت :با مامانم دیشب خیلی حرف زدم دایی منم شــــــــــهید شده...
به مامانم گفتم میخوام مثل خاله های جهادی بشم مثل اون ها حجاب کنم،مثل اون ها رفتار کنـــــــم...
#ارسالی_از_مخاطبین💢گروه جهادی علویــــــــــون
✔️تابستان ۱۳۹۵
#ادامه_دارد..
✅ @Jahad_alavioun