|بسم الله....|
برادرجان سلام!
این نامه را با اشک و دلی شکسته و پر درد مینویسم!
من تاب و توانم بالاست اما این حجم از توهین و تحقیر و تخریب امانم را بریده است!
جایت خالیست که ببینی قدر دنیا حرف شنیده ام!
به جرم میراث داری چادر مادرت مهره
#افراطی گری خورده ام!
به جرم حمایتم از یک کاندید،حقی که بر همگان واضح و روشن است، مرا احمق و نادان و بی درد خوانده اند!
استاد در کلاسش حتی اجازه ی دفاع را هم به من و هم کیشانم نمی دهد! و با نگاهی تحقیر آمیز می گوید« شما هم یک روز خواهید فهمید!»
اه هم کیشان؟!
راستش هم کیشی در کلاس ندارم، من
#تنهایم! و خدا را دارم!
می گویند خبر از درد مردم و فقر نداری!
لابد شماها که حتی عارتان می آید که بگویید اصالتتان به روستا بر می گردد و روستایی هایی که در شهر می بینید را با لهجه شان به سخره می گیرید، درد مردم را می فهمید؟!
درد آن ها را می فهمید!!!
به والله که درد مردم، آن چیزی نیست که در اطراف خود می بینید!
درد مردم
#حصر و کنسرت و شجریان و غیرک نیست!
درد مردم ربان سبز و بنفش نیست!
تو را به خدا قسم میدهم یک روز با من بیا و هم صحبت همان افرادی شو که لهجه و لباسشان موجب آزرده خاطر و افت کلاست میشود!
آن زمان میفهمی درد مردم
#فقر است!
بی عدالتی است!
اختلاس است!
حقوق نجومی است!
ذلت است!
سند ۲۰۳۰ است!
بیا و ببین که چگونه قلبشان از این سند و این همه ننگ به درد می آید!
بخدا درد آنها
#برهنگی نیست!
آزادی که تو آن را میخوانی نیست!
مردم خوزستان دردشان چیز دیگری ست!
کارگران معدن دردشان چیز دیگری ست!
آری من خبر از نان شب ندارم!
چون دختر وزیر هستم و از سر بیکاری ۲۰۰ میلیون تومان جنس وارد میکنم!
اری خبر ندارم چون دختر صفدر هستم و حتی حق فراغت می گیرم!
آری من بی درد و تو درد داره عالمی!
برادرجان!
کاش آدرس خانه ات را به آنها بدهی تا اگر مادر و پدرت از درد انتظار هنوز جان نداده اند، آنها را ببینند!
مادر پیرت را ببینند که هنوز هم بعد سی و خرده ای سال لب به غذای مورد علاقه ات نزده است!
هنوز هم به امید آخرین نامه ات که گفتی جمعه برمیگردی،جمعه ها از خانه تکان نمیخورد و میگوید پسرم خوش قول است! شاید بیاید!
کاش فقط یک لحظه زینبِ بلباسی پدر ندیده را در آغوش بگیرند تا بفهمند، برای اینکه فریاد آزادی آزادی سر بدهند و به راحتی در شهر بچرخند چه دختر ها که از همان آغاز تولد طعم تلخِ بی پدری چشیده اند!
کاش میشنیدند وقتی که همسر شهید میگفت« نمیدانم به زینب چه بگویم! که پدرش کجاست؟!»
و آنها راحت و آسوده در آغوش پدر عشق می کنند و تحقیرآمیز می گویند «خب پولش را می گیرند!»
اگر به پول است خب بگو پدرت چند؟ پدرت را چند میدهی؟ پدر فروشی است؟!
راستی برادرجان!
می گویند دارم از
#خون تو استفاده میکنم که حرف تو و برادرانت را به میان می آورم!
منی که می گویم تو رفتی و خواستی که نگهداره این انقلاب و خون های برادرانت باشیم و با خودخواهی و منفعت طلبی مان آن را هدر ندهیم، سو استفاده گرم؟!
اگر این چنین است که دیگر مرا بر سر مزارت راه نده و اگر این چنین نیست آن ها را هدایت کن!
حتی دلم نمی آید بگویم جوابشان را بده! چون من مثل آنها، نظر مخالفم را همچون دشمنم نمیدانم و میدانم که آنها
#هموطنم هستند و عزیز!
کاش یک روز از آن ماشین های لوکسشان پایین بیایند و هم قدمِ مردمِ پایین شهر بشوند تا بفهمند درد واقعی چیست!
شاید آن زمان دیگر این همه دهن به تهمت و تخریب و تحقیر باز نکنند!
برادرم! تو و رفیقانت دعایمان کنید...
رهبرمان را...
کشورمان را....
دعا کنید لاله های سرخ را پژمرده نکنیم...
#نامه_ای_به_شهید_گمنام#ارسالے✅ @Jahad_alavioun