پدر، من به نفرت از خودم معتاد شده بودم؛
اما برای تو همیشه عاشق بودم.
حرفمو قبول داری؟
من فقط فرصتی میخواستم تا اوضاع رو یه جوری درست کنم که خوشحال بشی از دیدنِ من.
میدونستم منو صدا زدی تا بهم ثابت کنی تمام اون چه که کم داشتم تو بودی!
من خیلی تغییر کردم؛
روی دندون خرابم دادم روکش چسبوندن،
دیگه آگهی تور مسافرتی جمع نمیکنم.
میدونم هر جایی برم خودم رو همراهم میبرم؛
پس برم کجا که خودم نباشم؟
دیگه خواب از سرم پریده،
دیگه نمیخوام همهش بخوابم که به چیزی فکر نکنم؛
میخوام بیدار باشم!
قول میدم هیچ وقت قرص نخورم،
میخوام بقیهی زندگیمو بیدار باشم!
هر چقدر درد بکشم بیدار میمونم!
این چهل روز که راحت و آسوده و بیدرد شدی،
میدونم خیلی حواست بهم بود.
تو هستی...
خودمم هستم،
حواسم به خودم هست پدر!
پدر، من یه جوری زندگی میکنم که بتونی بهم افتخار کنی.
بعدش یه جوری بهم خبر میدی که ازم راضی هستی؟
که بهم افتخار میکنی؟
•رگ خواب/۱۳۹۵