انجمن آنتےتئیستهای ایران
الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم
چه میخواهی، چه میجویی در این کاشانه عورم؟
چهسان گویم؟ چهسان گریم؟ حدیث قلب رنجورم
ازین خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمیدانی، چه میدانی که آخر چیست منظورم؟
تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم
کجا میخواستم مردن؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان به سوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفتزا، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و درد بود و ماتم زندان
هرآن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شبظلمت، به قعر خاک پوسیدم
ز بس که با لبمحنت زمین فقر بوسیدم
کنون کهاز خاک غم پر گشته این صدپاره دامانم
چه میپرسی که چون مردم؟ چهسان پاشیده شد جانم؟
چرا بیهوده این افسانههای کهنه بر خوانم
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهری
که خون دیده آبم کرد، و خاک مردهها نانم
همان دهری که با پستی به سندان کوفت دندانم
به جرم اینکه انسان بودم و میگفتم انسانم
ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی
وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد، افسانه شد روزم به صد پستی
کنون ای رهگذر، در قلب این سرمای سرگردان
برایم خدمتی ناچیز کن، آزاده گر هستی
به جای گریه بر قبرم، بکن با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی
نه غمخواری، نه دلداری، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه زحمت، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه پول و هوس بودم در این دنیا
پرو پا بسته مرغی در قفس بودم دراین دنیا
به شبهای سکوت کاروان تیرهبختیها
سراپا نغمه عصیان، جرس بودم دراین دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت، نعش
#آزادیJoin Us ☞
@iranian_antitheist