ڪانال مدافعان حـرم

#ناموست
Канал
Логотип телеграм канала ڪانال مدافعان حـرم
@iran_iranПродвигать
15,5 тыс.
подписчиков
79,1 тыс.
фото
58,6 тыс.
видео
104 тыс.
ссылок
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود... ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد @shahid_313 @diyareasheghi ❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم 👉 @lranlran
🍃پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه.

🍃نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت. به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود.

🍃همیشه مراقب نگاهت بودی و این مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموس‌ت ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! و چه #امن است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد

🍃کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟ که اجابتش هم صحبتی با #حضرت_مادر شد؟!

🍃بعید میدانم کسی از #داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن #ظلمت وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر خاک گذاشتی و ندا از #آسمان به گوشَت رسید که از این سو بروید.

🍃تو خاصی...!
یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید.
مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟ به گمانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با #حسین(ع) برد.

🍃تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر، #گمنام همچو مادر...بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. عاشق رفته رفته شبیه معشوق می‌شود و تو چه خوب شکل مادر شدی

🍃سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی قرآن و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته

🍃سال‌هاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست.

🍃کمی با ما راه بیا‌‌. دعایمان کن عبدِ حسین شویم، جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم، رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدم‌هایت بر سر و روی ما هم بنشیند

♡السلام علی الحسین♡

✍️نویسنده : #زهرا_قائمی

🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید #عبدالحسین_برونسی

📅تاریخ تولد : ۳ شهریور ۱۳۲۱. تربت حیدریه
📅تاریخ شهادت : ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر

🥀مزار شهید : بهشت رضا

#گرافیست_الشهدا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
پلک شهریور نیمه باز بود که #چشم به #جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه.

نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک #عشق بازی هایت.

به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود.

همیشه مراقب نگاهت بودی و این #مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموس‌ت ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!!

و چه #امن است شهری که #نگاه مردانش، #آرام و سربه زیر باشد.

کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟
که اجابتش هم صحبتی با حضرت مادر شد؟!

بعید میدانم کسی از #داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟!

در آن #ظلمت وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر #خاک گذاشتی و ندا از #آسمان به گوشَت رسید که از این سو بروید.

تو خاصی...!
یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای #کمک بیاید.
مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟

به گمــــانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با حسین(ع) برد.

تو عجین شده با این خانواده ای.
مورد عنایت #خواهر
#گمنام همچو مادر
بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم.
#عاشق رفته رفته شبیه معشوق می‌شود و تو چه خوب شکل مادر شدی.

سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی...
و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی #قرآن و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته.

سال‌هاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست.

کمی با ما راه بیا‌‌.، دعایمان کن عبدِ حسین شویم؛ جان برکف برای #حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم.

رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدم‌هایت بر سر و روی ما هم بنشیند.

❤️ السلام علی الحسین❤️

✍️نویسنده: #زهرا_قائمی

به مناسبت تولد #شهید #عبدالحسین_برونسی

📆 تاریخ تولد: ۳شهریور ۱۳۲۱ تربت حیدریه
📆 تاریخ شهادت: ۲۳اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر

محل دفن: بهشت رضا

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #برونسی
#بهشت_رضا

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_هشتم

💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های #گلوله؛ نمی‌دانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی می‌خواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!»

تا رسیدن به خانه، در کوچه‌های سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش می‌پاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم می‌دیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر می‌چرخد تا کسی دنبالم نباشد.

💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی‌هوشی روی همان بستر سپید افتادم.

در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک می‌دید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار می‌کنید؟»

💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمده‌ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»

صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه می‌خواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»

💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود...» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»

برادرش اهل #درعا بود و می‌دانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه‌اش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمی‌خواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابی‌ها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحه‌ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»

💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»

از چشمان وحشتزده سعد می‌فهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش می‌جنبید و مصطفی امانش نمی‌داد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات می‌کنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش می‌کشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«می‌دونی کی به زنت #شلیک کرده؟»

💠 سعد نگاهش بین جمع می‌چرخید، دلش می‌خواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمی‌دونم، ما داشتیم می‌رفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار می‌کنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»

من نمی‌دانستم اما انگار خودش می‌دانست #دروغ می‌گوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس می‌زد و مصطفی می‌خواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، می‌دیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»

💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه می‌کرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجره‌ام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»

دلم برای سعد می‌تپید و این جوان از زبان دل شکسته‌ام حرف می‌زد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بی‌حیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم می‌برم!»

💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه‌تونه!»

برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابی‌هایی شده که خون شیعه رو حلال می‌دونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمی‌کنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه‌ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی‌هدف می‌زنن!»...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد


🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
پلک شهریور نیمه باز بود که #چشم به #جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه.

نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک #عشق بازی هایت.

به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود.

همیشه مراقب نگاهت بودی و این #مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموس‌ت ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!!

و چه #امن است شهری که #نگاه مردانش، #آرام و سربه زیر باشد.

کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟
که اجابتش هم صحبتی با حضرت مادر شد؟!

بعید میدانم کسی از #داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟!

در آن #ظلمت وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر #خاک گذاشتی و ندا از #آسمان به گوشَت رسید که از این سو بروید.

تو خاصی...!
یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای #کمک بیاید.
مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟

به گمــــانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با حسین(ع) برد.

تو عجین شده با این خانواده ای.
مورد عنایت #خواهر
#گمنام همچو مادر
بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم.
#عاشق رفته رفته شبیه معشوق می‌شود و تو چه خوب شکل مادر شدی.

سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی...
و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی #قرآن و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته.

سال‌هاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست.

کمی با ما راه بیا‌‌.، دعایمان کن عبدِ حسین شویم؛ جان برکف برای #حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم.

رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدم‌هایت بر سر و روی ما هم بنشیند.

❤️ السلام علی الحسین❤️

✍️نویسنده: #زهرا_قائمی

به مناسبت شهادت #شهید #عبدالحسین_برونسی

📆 تاریخ تولد: ۳شهریور ۱۳۲۱ تربت حیدریه
📆 تاریخ شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر

🗺محل دفن: بهشت رضا

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #برونسی
#بهشت_رضا

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ