ڪانال مدافعان حـرم

#مادرت
Канал
Логотип телеграм канала ڪانال مدافعان حـرم
@iran_iranПродвигать
15,5 тыс.
подписчиков
79,1 тыс.
фото
58,6 тыс.
видео
104 тыс.
ссылок
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود... ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد @shahid_313 @diyareasheghi ❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم 👉 @lranlran
🍃نمی‌دانم از کجا شروع کنم، کدام مقدمه می‌تواند تو را توصیف کند؟ فقط می‌دانم که می‌خواهم آهسته در قصه‌ی زندگی‌ات قدم بزنم و حال خوب آن دوره را تنفس کنم. #عشق جاری در مسیر حیاتت را بنوشم و طعم شیرینش را از بر شوم.

🍃اصلاً من خواهان این هستم که راز آن دریای مواج #چشمانت را که در نور ماه غوطه‌ور است کشف کنم. چشم‌هایی که #پاییز شصت و سه در قاب این دنیا رسم شدند. و صاحبش را #محمدجلال صدا زدند! تویی که هیچگاه مجوز گشودن طومار افتخاراتت را ندادی؛ چراکه مرد #سکوت بودی! گویی عهد بسته بودی که همه از تو فقط یک نام به یاد داشته باشند و طبع شوخ و لب خندان، همین...

🍃حتی رفیقانت هم از تو چند خاطره در میدان بیشتر ندارند، تنها موصل، حلب، #دمشق و... پیچ و خم وجودت را شناختند و مردانه همراهی‌ات کردند. زمینه را فراهم کردی برای مادرت که دل از تو بکَند و خمسش را بدهد! به قول خودت #مادرت چون پنج فرزند داشت باید خمسش را می‌داد.

🍃و قرعه به نام تو افتاد و بعد از چهل روز همنشینی با تخت بیمارستان در دوازدهمین روز تابستان آسمانی شدی.

نویسنده: #مهدیه_نادعلی

🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید #محمدجلال_ملک_محمدی

📅تاریخ تولد : ٢٣ آذر ۱٣۶٣
📅تاریخ شهادت : ۱٢ تیر ۱٣٩۶
🕊محل شهادت : موصل_عراق
🥀مزار شهید : تهران_بهشت زهرا

#گرافیست_الشهدا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
🍁‍ دلم تنگ، زبانم قفل و چشم هایم بارانی است.
زندگی نامه اش روضه ای بود ، برای دل گمشده من و تاریخ تولدش، تلنگری برای من که روزهایم بی هدف، شب می شوند.

🍁هم نام #غریب الغربا است. شاید هم ضامن آهو، ضامن عاقبت بخیری اش شد. ورزشکار قهرمانی که غیرتش اجازه نداد، بماند و خبر تهدید حرم #عقیله_بنی_هاشم را بشنود.

🍁وقتی ۱۹ ساله بود، سربند یا #علی_بن_ابی_طالب بر پیشانی بست و به هیئت فاطمیون پیوست و راهی سوریه شد. حتی خبر پدر شدنش هم نتوانست، قدم هایش را برای رفتن به #سوریه سست کند.

🍁نمی دانم از #اسارت عمه سادات و بچه های حسین چقدر دلش به درد آمده بود که می گفت، دعا کنید اسیر نشوم. اما، خواب ارباب بی کفن، شد تسکین ساعات اسیری اش و با ذکر #یا_زینب و یاعلی، سرش را از تن جدا کردند و باز هم ماجرای سری که در طبق گذاشتند. گویی هنوز هم شمشیر کینه علی، بر دست این اهالی کور دل است.

🍁ای #شهید خدا کند، فرزندت که بعد از شهادتت، چشم به دنیای بدون پدر گشود. اگر بهانه ات را گرفت؛ کسی عکس سر بریده شده ات را نشانش ندهد.

🍁راستی، چه به حال #مادرت آمد وقتی فیلم ذبح کردنت را دید. همان مادری که داغ برادر شهیدش را هم بر دل شکسته اما با ایمانش دارد.

🍁گویی تاریخ از این داغ ها بسیار بر دل دارد. در #کربلا هم، خواهری از روی تَل، شاهد لحظه ای بود که سر حسینش را از تن جدا کردند و مادری که در #گودال یا بُنَیَّ گفت..

🍁ای شهید، تورا قسم به اسیران عصر عاشورا، سفارشمان را به مادر کن و پیش ارباب کمی دعایمان کن، دعا کن #حر_زمان شویم، راه را گم کرده ایم...

نویسنده : #طاهره_بنایی منتظر

🕊به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_مدافع_حرم #رضا_اسماعیلی

📅تاریخ تولد : ۲۶ مهر ۱۳۷۱
📅تاریخ شهادت : ۸ بهمن ۱۳۹۲
🥀مزار شهید : بهشت رضا مشهد

#گرافیست_الشهدا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
می نویسم برای تو
برای توکه بودنت را
نه #چشمانم میبیند،
نه گوش هایم می شنود،
نه دستانم لمس می کند.
تنها راه این است که
#دلم را برایت قلم کنم
و از تو بنویسم.

از تبار #حسین بودی و هم نام امامت ،
از همان کودکی نمک سفره #ارباب خورده بودی .از بدو تولد ،
از همان روزی که قرار بود نباشی
تا شبی که در #روضه_امام_حسین میان دستان #مادرت نمک گیر خانه ارباب شدی.
#سرنوشتت از همان روز مشخص شد.

تو آمده بودی که حسینی باشی.
آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود #حسینی شد.
فقط مرد میدان میخواهد.
این را میشد از همان روزهای ازدواجت هم فهمید.
نمی دانم آن روز با #شهدا چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان بود.
زندگی که با طریق شهدا آغاز شود...
سرانجامی جز #شهادت هم نمیتواند داشته باشد!
اصلا همسرت هم این را فهمیده بود.
او هم میدانست
میخواستی بروی تا برای همیشه بمانی
بروی تا جاودان شوی.

اصلا #سوریه که رفتی ، همین دخترت؛ زهرا هم انگار فهمیده بود
که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد.
دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت:
#باباجان سلام!
ای پدرجان! من منم زهرایت
دختر کوچک تو
ای امید من
و ای شادی تنهایی من
یاد داری دم رفتن دامنت را گرفتم؟
و گفتم: پدر این بار نرو..
من همان روز فهمیدم #سفرت طولانیست

او نوشت و تو را خواند و تو هم آمدی.
آن هم چه آمدنی..
چهارده خرداد ۹۲ ،با لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی.
و
اینک ما مانده ایم و تویی که تا #ابد هستی !

نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی

🕊 #شهید #محمدحسین_عطری

📆تولد : ۸ مرداد ۱۳۵۵
📅 شهادت : ۱۴ خرداد ۱۳۹۲

🥀مزار : #گیلان

#گرافیست_الشهدا
#طراحی #دل_نوشته

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
می نویسم برای تو
برای توکه بودنت را
نه #چشمانم میبیند،
نه گوش هایم می شنود،
نه دستانم لمس می کند.
تنها راه این است که
#دلم را برایت قلم کنم
و از تو بنویسم.

از تبار #حسین بودی و هم نام امامت ،
از همان کودکی نمک سفره #ارباب خورده بودی .از بدو تولد ،
از همان روزی که قرار بود نباشی
تا شبی که در #روضه_امام_حسین میان دستان #مادرت نمک گیر خانه ارباب شدی.
#سرنوشتت از همان روز مشخص شد.

تو آمده بودی که حسینی باشی.
آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود #حسینی شد.
فقط مرد میدان میخواهد.
این را میشد از همان روزهای ازدواجت هم فهمید.
نمی دانم آن روز با #شهدا چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان بود.
زندگی که با طریق شهدا آغاز شود...
سرانجامی جز #شهادت هم نمیتواند داشته باشد!
اصلا همسرت هم این را فهمیده بود.
او هم میدانست
میخواستی بروی تا برای همیشه بمانی
بروی تا جاودان شوی.

اصلا #سوریه که رفتی ، همین دخترت؛ زهرا هم انگار فهمیده بود
که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد.
دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت:
#باباجان سلام!
ای پدرجان! من منم زهرایت
دختر کوچک تو
ای امید من
و ای شادی تنهایی من
یاد داری دم رفتن دامنت را گرفتم؟
و گفتم: پدر این بار نرو..
من همان روز فهمیدم #سفرت طولانیست

او نوشت و تو را خواند و تو هم آمدی.
آن هم چه آمدنی..
چهارده خرداد ۹۲ ،با لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی.
و
اینک ما مانده ایم و تویی که تا #ابد هستی !

نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی

🕊 #شهید #محمدحسین_عطری

📆تولد : ۸ مرداد ۱۳۵۵
📅 شهادت : ۱۴ خرداد ۱۳۹۲

🥀مزار : #گیلان

#گرافیست_الشهدا
#طراحی #دل_نوشته

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
‍ امام رضا جانم
#انیس_نفوس،
نیت کرده بودم تا اذان شب میلادت را امسال جایی باشم که بوی #عطر حرمت مشامم را قلقلک دهد و بارقه طلایی #گنبدت کاری کند تا پلک نزنم

#امام_رئوف، نیت کرده بودم امسال آنقدر #حرم بمانم تا روحم از این خلسه به خود آید و رسوب دورش بشکند

مولا جان چرا همه چیز از ما دریغ شد؟
چرا نمی‌توان راحت به سوی دیارت گام برداشت؟
گویی همه یک آن وارد غیبت شده‌اید.

هوا بسی گیر دارد، گیر می‌کند به حلق و حنجره و سینه‌ام .
#نفس سنگین و چشم هایم با ذهنم درگیر جایی گیر می‌کنند و ذهنم جای دیگر ...
مگر رئوف و #مهربان نیستی که اینگونه فاصله بین ما خلاء ایجاد کرده و آزار می‌دهد.

آقا #نگرانم،
نگرانم که این بلا عمرم را به سر برساند و نتوانم اتمسفر بارگاهت را باز احساس کنم

مراد از نوشتن #ولادت توست اما حال #شیعیانت روضه‌ی باز است ،که حال دنیا را بدون دسترسی به شما تجربه می‌کنند
#بغض‌ها هرروز، روز چنگشان را بیشتر می‌کنند

#غیبت فرزندت کم بود که شما هم...
آقا جان نگران #محرم‌ام هستم، نگرانم دریغ شود و....

ناشکری کردیم اما غلط کردیم
به #مادرت ببخش، شاید هنوز او به ما امید دارد و #ضمانت کند

ببخشم نمی‌توانم شاد بنویسم، نگرانم از #عمر که حتی یک روز محدود بودن از شما یعنی #مرگ، یعنی قتل نفس...
#عیدی بده و نجات عطا کن...

نویسنده : #محمدصادق_زارع

به مناسبت سالروز تولد #آقا_امام_رضا(ع)❤️

#گرافیست_شهدا #استوری_شهدایی #دلتنگی #حرم #پنجره_فولاد #طراحی #عمار_عبدی

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
می نویسم برای تو
برای توکه بودنت را
نه #چشمانم میبیند،
نه گوش هایم می شنود،
نه دستانم لمس می کند.
تنها راه این است که
#دلم را برایت قلم کنم
و از تو بنویسم.

از تبار #حسین بودی و هم نام امامت ،
از همان کودکی نمک سفره #ارباب خورده بودی .از بدو تولد ،
از همان روزی که قرار بود نباشی
تا شبی که در #روضه_امام_حسین میان دستان #مادرت نمک گیر خانه ارباب شدی.
#سرنوشتت از همان روز مشخص شد.

تو آمده بودی که حسینی باشی.
آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود #حسینی شد.
فقط مرد میدان میخواهد.
این را میشد از همان روزهای ازدواجت هم فهمید.
نمی دانم آن روز با #شهدا چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان بود.
زندگی که با طریق شهدا آغاز شود...
سرانجامی جز #شهادت هم نمیتواند داشته باشد!
اصلا همسرت هم این را فهمیده بود.
او هم میدانست
میخواستی بروی تا برای همیشه بمانی
بروی تا جاودان شوی.

اصلا #سوریه که رفتی ، همین دخترت؛ زهرا هم انگار فهمیده بود
که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد.
دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت:
#باباجان سلام!
ای پدرجان! من منم زهرایت
دختر کوچک تو
ای امید من
و ای شادی تنهایی من
یاد داری دم رفتن دامنت را گرفتم؟
و گفتم: پدر این بار نرو..
من همان روز فهمیدم #سفرت طولانیست

او نوشت و تو را خواند و تو هم آمدی.
آن هم چه آمدنی..
چهارده خرداد ۹۲ ،با لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی.
و
اینک ما مانده ایم و تویی که تا #ابد هستی !

نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی

به مناسبت شهادت #شهید_محمدحسین_عطری

📆تولد : ۸ مرداد ۱۳۵۵
📅 شهادت : ۱۴ خرداد ۱۳۹۲

🗺مزار : گیلان

#گرافیست_الشهدا

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
زمانے معناے "اِربا اِربا"
را دانستم ڪہ #مادرت
تڪہ استخوانهـایت را،
ڪنار هم مےگذاشت
تا تو را درست ڪند...
گاهے هم ڪم میامد...
#سر..
#دست..
#پا..
آرام زیر لب مےخواند:
#امان_از_دل_زینب

@Iran_Iran