ڪانال مدافعان حـرم

#قمر_بنی_هاشم
Канал
Логотип телеграм канала ڪانال مدافعان حـرم
@iran_iranПродвигать
15,5 тыс.
подписчиков
79,1 тыс.
фото
58,6 тыс.
видео
104 тыс.
ссылок
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ما بر آنیم که این رمز جهانی بشود... ارسال اخبار و انتقاد و پیشنهاد @shahid_313 @diyareasheghi ❤️آرشیو کانال های شهدا و مدافعان حرم 👉 @lranlran
عالم به علی نازد و مولا به ابالفضل ...
#عباس
#ابالفضل
#قمر_بنی_هاشم

🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
دستت ، اما حکایت دیگری دارد
رحم الله عمی العباس ع


مدافع حرم تو چه کردی که این همه شبیه اهل حرم شده ای؟؟!!

از #قاسم نامش را

از #علی_اکبر اربا اربا شدنش را

از #قمر_بنی_هاشم دست بریده اش را😭


🌑 http://telegram.me/Iran_Iran
🍃و باز هم شهیدی از جنس رمضانِ خدا. پریدنی با لب تشنه و پروازی با بال های مشتاق به جمال #قمر_بنی_هاشم. شهر #شهید پرورتان، تورا اینگونه بار آورده بود که دل به دل شهدا بدهی و ره آن هارا در پیش بگیری...

🍃حتی خود آن ها عاشقانه ها را برای تو و همسرت رقم زدند ؛خاطره ی شهدا را جمع آوری میکردی و در حین خدمت هایت با دختر شهیدی ملاقات کردی. برای مصاحبه رفته بودی اما تا فهمیدی شهید؛ دختری دارد از ذهنت گذشته بود که تو #دامادِ شهید بشوی.

🍃خود شهدا واسطه ی ازدواجت شدند و یاری خدایی نصیبِ دل صاف و صادق تو شد. این اواخر تلاش هایت برای رفتن به #سوریه به ثمر نشسته بود اما گفتی تا برای همسرم سقفی نسازم؛ جایی نمیروم. ماندی؛ خانه ای ساختی و خودت رفتی!...

🍃ندانستی وقتی خبر شهادتت را به همسرت میدهند خشت به خشت آن خانه خاطرات تورا فریاد میزند و قلب بیقرارش را به بازی میگیرد. اینها اما نتوانست تورا آرام کند و در نهایت تو؛ گمشده ی خود را میان #شام یافتی؛ میان غربت سوریه در مقابل بانوی #کربلا، سر به سجده فرو آوردی و عمه ی سادات مدال نوکری را به گردنت آویخت...

🍃گویا با آقا #ابالفضل عهد بسته بودی که عباس شوی برای خواهرش و اینگونه شد که لحظه ی آخر در دامان مولایِ سقا پرواز کردی و معنا کردی #عاشقانه ترین عبارت #مدافعان_حرم را:
" ُلُنا_عَباسُکَ_یا_زِینَب "♡

نویسنده: #اسماء_همت

🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #مهدی_اسحاقیان

📅تاریخ تولد : ۱٣۵٨
📅تاریخ شهادت : ٢۰ خرداد ۱٣٩۵
🕊محل شهادت : سوریه

🥀مزار شهید : گلزار شهدای اسلام آباد

#گرافیست_الشهدا

▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
دستت ، اما حکایت دیگری دارد
رحم الله عمی العباس ع


مدافع حرم تو چه کردی که این همه شبیه اهل حرم شده ای؟؟!!

از #قاسم نامش را

از #علی_اکبر اربا اربا شدنش را

از #قمر_بنی_هاشم دست بریده اش را😭


🌑 http://telegram.me/Iran_Iran
ڪانال مدافعان حـرم
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دهم 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت…
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_یازدهم

💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم.

انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»

💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!

این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد.

💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.

آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند.

💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود.

از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند.

💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند.

احتمالاً او هم رؤیای #وصال‌مان را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.

💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان #مقاومت کنن.»

به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.

💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟»

مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد.

💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!»

احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!»

💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.

نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...

#ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
در چهارمین روز از ماه #شعبان، #حضرت_علی را به #تولد فرزندی از بانوی ادب بشارت دادند.

حضرت امیر خوشحال شد و فرمود: این نوزاد مقام بزرگی نزد #خدا دارد.

حضرت زینب #کودک را در پارچه ای سفید پیچید ونزد پدر آورد و از #القاب او پرسید. پدر پس از خواندن اذان و اقامه در گوش پسر، نامش را #عباس، کنیه اش را #ابوالفضل و از القابش به #قمر_بنی_هاشم و #سقا اشاره کرد و فرمود: او روزی #ساقی لب تشنگان #کربلا می‌شود، #زینب بغض کرد و #اشک هایش جاری شد‌.
این بغض، #همسایه شادی تولد ماه بنی هاشم بود.

گاهی علی #دست های کوچک فرزندش را از قنداقه بیرون می‌آورد می‌بوسید و می‌بویید و #گریه می‌کرد، در جواب #ام‌البنین می‌گفت: روزی این دست ها فدای برادرش #حسین می شود.

عباس دنیای #ادب بود. هیچگاه به حسین، جز آقا و مولا چیزی نگفت. مگر همان روزی که حضرت زهرا به عباس یا بُنَّیَ گفت و عباس به امامش برادرم، و حسین ناله سر داد انکَسَر ظَهری...

همان روزی که دست هایش را فدای حسین کرد، #چشم‌هایش را فدای چشم انتظاری #رقیه و مشک پاره پاره اش، نشان تشنگی خیام #حرم شد.

او هنوز هم #پاسدار حرم است، در بهشتی به نام #بین‌_الحرمین. اذن حرم حسین را باید از عباس بگیری و بعد زائر شوی.
او #باب_الحوائج دل‌های خسته است.

چهارم شعبان است و گهواره مولود، امروز به سمت #کربلا تکان می‌خورد.

نویسنده : #طاهره_بنایی منتظر

🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
دستت ، اما حکایت دیگری دارد
رحم الله عمی العباس ع


مدافع حرم تو چه کردی که این همه شبیه اهل حرم شده ای؟؟!!

از #قاسم نامش را

از #علی_اکبر اربا اربا شدنش را

از #قمر_بنی_هاشم دست بریده اش را😭


🌑 http://telegram.me/Iran_Iran