الهی، آن که تو را دارد، چه ندارد و آن که تو را ندارد، چه دارد؟!
الهی، وای بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم!
الهی، چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم؟!
الهی، چگونه گویم نشناختمت که شناختمت، و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت!
الهی، چون در تو مینگرم از آنچه خواندهام شرم دارم.
الهی، از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر.
الهی، آن که از خوردن و خوابیدن شرم دارد، از دیگر امور چه گوید؟
الهی، در ذات خودم متحیّرم تا چه رسد در ذات تو!
الهی، پیشانی بر خاک نهادن آسان است، دل از خاک برداشتن دشوار است.
الهی، از پای تا فرقم، در نور تو غرقم!
الهی، ذوقِ مناجات کجا و شوقِ کرامات کجا؟
الهی، عبادت ما قُرب نیاورده است بُعد آورده است، که فَوَیلٌ لِلمُصَلّین. الّذینَ هُم عَن صَلوتهم ساهُون.
الهی، شکرت که از تقلید رَستم و به تحقیق پیوستم.
الهی، ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد، در یوم تبلی السرائر چه کنیم؟
الهی، شکرت که کورِ بینا و کرِ شنوا و گنگِ گویایم.
الهی، چگونه دعوی بندگی کنم که پرندگان از من میرمند و دَدان رام من نیستند.
الهی، غذا به کردار رنگ و بو میدهد؛ وای بر آن که دهنش مَزبَله است.
الهی، گل دماغ را مُعطّر کند و گندنا دهن را اَبخر، با این که کاشته دیگرانند و خارج از ذات ما. پس آنچه در خود کاشتهایم با ما چه خواهد کرد.
الهی، آن که سَحَر ندارد، از خود خبر ندارد.
الهی، بلبل به چمن خوش است و جُعَل به چَمین، حسن را آن چنان کن نه این چنین!
الهی، خوشا به حال کسانی که نه غم بز دارند نه غم بزغاله.
الهی، موج از دریا خیزد و با وی آمیزد و در وی گریزد و از وی ناگزیر است؛ اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیهِ راجعون.
الهی، شکرت که به حسن دختر دادی و پسر دادی و از هر یک چیزها به وی خبر دادی.
الهی، همه تو را خوانند: قُمری به قُوقُو، پُوپک به پُوپُو، فاخته به کوکو، حسن به هوهو!
الهی، این آدم نماها که از خوردن گوشت برّۀ گوسفند تا بدین اندازه درندهاند، اگر گوشت گرگ و پلنگ را بر آنان حلال میفرمودی چه میشدند؟!
الهی، شکرت که هر کتابی را میخوانم، کتاب وجود خودم را میخوانم.
الهی، از گناه این و آن رنج میبرم که از چون تویی روی گردانیدند.
الهی، درشگفتم از آن که کوه را میشکافد تا به معدن جواهر دست یابد و خویش را نمیکاود تا به مخزن حقایق برسد.
الهی، روی زمینت باغ وحش شد؛ خُرّم آن که از وحشیان برست.
الهی، شکرت که بندۀ آزادم.
الهی، سیلی سرازیر شد تا قطرهای نصیب حسن گردید.
الهی، گرچه علم رسمی سربهسر قیل و قال است، باز شکر که علم و کتاب حجابم شدند نه سنگ و گل و درهم و دینار.
الهی، کتابدار و کتابخوان و کتابدان بسیارند؛ خُنُک آن که خود کتاب است و کتاب آر!
الهی، دهن حسن به عطرِ ذکر تو مُعطّر است، حیف است که بوی بد گیرد.
الهی، مویِ حسن سفید شد و خویِ حسن سفید نشد.
الهی، دل چگونه کالایی است که شکسته آن را خریداری و فرمودهای: "پیشِ دلِ شکستهام."
الهی، آن که از مرگ میترسد از خودش میترسد.
الهی، شکرت که شب و روز به پرندگان بال و پر میدهم.
الهی، اگر حسن جهنمی است، جهنمی عاقلی را رفیق او گردان!
الهی، خوشا به حال کسانی که لذاتِ جسمانیشان عقلانی شد.
▪️الهینامه، استاد حسنِ حسنزادهٔ آملی، مرکزِ نشرِ فرهنگیِ رجاء، چ سوم، ۱۳۶۷.
@irajrezaie