آخرین کت شلوار که مجید که قرار بود با پوشیدنش #داماد بشه اما لباس دامادی اش تغییر کرد... الهی بمیرم برایت #مادر که استخون های سوخته مجیدت را از لباس دامادی اش بیرون آوردی.... باید مادر باشی تا بفهمی مادر مجید این چند سال چی کشیده، همه ی مادرا #آرزو دارند دامادی پسرشون رو ببینند، به #مادرم گفتم فیلم #عروسی یکی از دوستامه بیا ببین، فیلم عروسی گرفتن #معراج_شهدا مادر مجید رو به مادرم نشون دادم، حالا مادرم با اون #ذوق#مادرانه اش که الان #عروس و داماد ببینه چشمش به گوشی بود که دید مادر مجید بالای #آمبولانس با #کیک_عروسی ایستاده مادرم گفت این چیه!؟ گفتم برای پسر شهیدش مادر و پدر عزیزش عروسی گرفتند... صدای هق هق گریه های مادرم و حال دگرگون شدش را فراموش نمیکنم... باید مادر باشی تا درک کنی این عروسی گرفتن یعنی چی.... #مامان_مجید برامون دعا کن آخر و عاقبتمون به #شهادت ختم بشه... #مدافع_حرم#حضرت_زینب سلام الله #شهید_مجید_قربانخانی #داداش_مجید
#مادر_شهید : اول سلام داداش، کاش خودم از زیر#قرآن ردش می کردم.#مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری میشود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمیروی. حاضر نشد بگوید. به شوخی میگفت: «این #مامان خانم #فیلم بازی میکند که من سوریه نروم» وقتی واکنشهایمان را دید گفت که نمیرود. چند روز مانده به رفتن لباسهای نظامیاش را پوشید و گفت: «من که نمیروم ولی شما حداقل یک عکس #یادگاری بیندازید که مثلاً مرا از زیر قرآن رد کردهاید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم رفتهام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمیکردند. بعد #پدرم قرآن را گرفت و چند #عکس انداختیم. نمیدانستیم همهچیز جدی است.» #مادر_شهید : روزهای آخر از کنارش تکان نمیخوردم. میترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود میکرد که نمیرود. لباسهایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه میآوردم و درمیرفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر میکردم اگر بشویم میرود.
هدیه#همسر_شهید به حضرت زینب سلام الله، مهدی عزیزترینم بود خیلی دوسش داشتم... #شهید_مهدی_نعمایی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 #حاج_مسلم شهید شد صباح ان شب از شهادت عموش صحبت می کرد و من بیشتر از #شهادت#همسرم مطمئن می شدم. ناگهان تلفن زنگ خورد و باز همرزم آقا مهدی بود. پرسید: تنها هستید نمی ترسید؟!! گفتم : پس گفتید: آقا مهدی امشب نمی یاد؟ گفت: نه امشب نمیاد فردا می یاد. تلفن را قطع کردم و به صبا گفتم: حاج مسلم شهید شد. صبا گفت نه ! اما خودش را کنترل می کرد که گریه نکند.به آشپزخانه پناه برد دور از چشم بچه ها و صبا دیگر نمی توانستم خودداری کنم دست چپم به شدت می لرزید و درد می کرد. آن شب بچه ها نمی خوابیدند به انها گفتم: بیایید دعا بخوانیم همینکه زیارت #عاشورا را برداشتم. مهرانه گفت: #مامان ما بابا نداریم؟ خیلی تعجب کردم! گفتم: این چه حرفیه؟ فردا بابا میاد و شما را بغل می کند مثل هر شب... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @imam_mahdi255
#دختر_شهید : #مامان بابا اومده بود از شب تا صبح صبح داشتیم بازی می کردیم، بابا سعید که همیشه کنارتون بود، حالا پیکر مطهر تفحص شده اش هم بعد از سه سال و دو ماه شناسایی و به زودی تحویل خانواده شهید می گردد. #شهید_سعید_انصاری از کارمندان وزارت دفاع بود که داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه شد. وی متولد چهارم دیماه سال ۱۳۴۹ در تهران بود. پیش از اعزام به سوریه بارها در قالب ماموریتهای نظامی به کشرو عراق سفر کرد تا اینکه سرانجام سه روز بعد از اعزام به سوریه در منطقه «خانطومان» حلب بر اثر اصابت سه تیر مستقیم قناسه نیروهای تکفیری «النصره» در دیماه سال ۹۴ به شهادت رسید. پیکر #شهید_انصاری به دلیل کمین نیروهای دشمن در نزدیکی آنها بازگردانده نشد و در منطقه ماند تا اینکه پس از مدتها انتظار کشف شد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 . #اللهم_عجل_لوليك_الفرج #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @imam_mahdi255 . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺