🔴بسم الله الرحمن الرحیم
🔴چهارشنبه بود .. یک روزِ عالی برای یک پرستار .. شبِ قبل شیفت بودم و امشب هم! سریع رفتم سراغِ کتابهای درسیم..
سرگرم درس خوندنم بودم که پِیجِ وقت و بیوقتِ خوابگاه شروع کرد به صحبت: سرویسِ جشنِ یلدایما ساعت دو و نیم آماده حرکت میباشد.
یاد حرفِ دوستم افتادم، بهم گفته بود من وقت نمیکنم برم جشن ولی تو حتما برو و برام تعریف کن. منم مثلِ همیشه یه باشهای گفته بودم ...
ساعت ۲ و نیم شد و سرویس رفت و من تا ساعت ۵ بخاطر بدقولی و باشهی الکی که به دوستم گفته بودم، خودمو سرزنش کردم و در آخر وجدانم پیروز شد و ساعت ۵ برای شرکت در جشن راهی دانشگاه شدم... ساعت حدوداً پنج و نیم بود که وارد سالن شدم . جمعیت زیادی شرکت کرده بودند.
راستش من اصلاً خبر نداشتم چطور جشنیه و حتی پوسترِ جشن رو هم ندیده بودم؛ با انکارِ اینکه، اینجا سالنِ همون دانشگاهِ شهید بهشتی هست وارد سالن شدم ... همه جا تاریک بود و صدا و دست و جیغ و غیره .. و چند چراغ که برای سالن میرقصیدن... خواننده آقای گلاب بود، اینو از تصویر روی سن متوجه شدم... ناگهان یک نفر که معلوم بود کلی دویده بود، خودشو پرت کرد بین جمعیتِ ایستاده، درست کنارِ من و توی گوشم فریادِ وحشتناکی کشید: امیرعباس عاشقتم
😱 بعد جمعیت که به اوج هیجان رسیده بودن دست و جیغ و فریاد و ... ابراز احساسات از دختر پسر نبود که روانه میشد.
ناگهان خواننده گفت: قربونتون برم! کدوم آهنگ رو دوست دارید براتون بخونم؟
و جمعیت: فریاد و دست و جیغ و صداهای ناهنجار و هر کس پیشنهادی میداد...
و خواننده: خب براتون فلان آهنگ رو بخونم؟
و جمعیت: جیییییغ
👏👏👏👏👏و خواننده: اما من نمیتونم اینو بخونم چون نوازندمون نمیتونه باهاش ساز بزنه ولی فلان آهنگ رو مد نظرمه میخونم..
و جمعیت: کمی ناهنجار و دلخور.... جییییغ
خلاصه یادم نمیاد چقدر شد که، ایستادم تا این قسمت تموم بشه. اظهار نظرات اطرافیان هم که همراه با حرکاتی ناشی از بدن بود (مدیونید اگر فکر کنید منظورم رقص است) جالب بود...
یکی میگفت: وای من طرفدارشم، همهی کنسرت هاشو میرم ولی اینجا تو دانشگاه از کنسرت های خودشم بهتره...!
یکی دیگه: وای من دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم
ومن: :/..
و نور بود که میرقصید.. و خدا رو شکر که سالن تاریک بود..
آقای گلاب رفت و اکثر طرفدار هاشم با خودش برد و سالن خلوت شد و من حتی تونستم صندلی خالی پیدا کنم و بشینم. حتی مجری هم تیکه انداخت و گفت که دارید میرید حواستون باشه در رو نکنید ... یا اینکه نرید؛ اگه برید جاتونو میگیرن...:\
برنامه بعدی صحبت با آقای کدخدازاده شروع شد... صحبت طولانی بود... ولی نه درموردِ برنامه های آیندشون برای این سِمَت، بلکه از هر ۴ جمله ۳ تاش تشکر بود بخاطر اینکه اجازه کنسرت رو دادن و اجازه موسیقی زنده تو سالن و اگه همچین برنامه هایی همیشه دوست دارید باشن تو جشن ها، دست بزنید به افتخار آقای کدخدازاده،،، (و جمعیت هم مثل همیشه آماده) ... و اما اون ۱ جمله هم از بین هر ۴ جملهی مجری، مواردی که یادمِ اینا بود:
آقای کدخدازاده جوان ترین هیئت علمی دانشگاه .
آقای کدخدازاده هنر دوست.
آقای کدخدا زاده صاحب چند تا کتابِ شعر.
آقای کدخدازاده کاش چند تا کتاباتونو میآوردید و امضا میکردید میبردم برای خودم.
و...
تو دلم گفتم کم مونده به پاش بیوفته و پاشو بوس کنه و بگه آقای کدخدازاده باقلوا ... قطاب ... هلو ... جیگر ...
☹️ حالا بگذریم که فقط خدا میداند این همه هندوانه که زیر بغل آقای کدخدازاده زدن برای این بوده که شب یلدا دست خالی نره خونه یا اینکه آقای کدخدازاده خودشم نفهمیده که اینا زیر بغلش هندوانه زدن !!!
یک گروه موسیقی که خیلی بیکار نشسته بودن گوشهی سن و از نظرِ من بخشی از تزییناتِ سِن بودن! هر از گاهی مجری میخواست آهنگی بزنن و اونا هم میزدن ... در این قسمت، شروع کردن به زدن و خوندن و دوباره انرژی جمعیت با آهنگ برگشت.
با خودم گفتم دیگه شاید برنامه بعد یه چیزِ مفید باشه، که دیدم روی تصویرِ موجود در سِن پخش شد: برنامه بعد> اجرای زندهی پیانو توسطِ...
یعنی برنامه بعد هم مجدداً موسیقی بود!!؟؟ ..
خدایا! مگه میشه یک جشنِ دانشجویی اینقدر بی محتوا !؟مگه داریم !؟ مگه میشه!؟
نگاه کردم به ساعتم ساعت ۷ و ربع بود ... باید برای شیفت میرفتم و رفتم ... و همون بهتر که رفتم ...
مثلِ اینکه بیت المال برای بعضی .. شده است، بیت الحلال ..
سخنی از
#دانشجو فاطمه حسنپوردکان
#انجمن_اسلامی_دانشجویان۱۳۴۸ #دانشکده_پرستاری_مامایی✅ @iasn_sbmu