Смотреть в Telegram
هیلان🌱
باحاله به نظرم. شروعش کنیم؟! کسی پایه هست برای این چالش سی روزه؟ چالش قبلی نوشتن رو که خیلی دوست داشتم.
Day3:A memory خاطره چی بگم آخه؟ خاطر تلخ داره، شیرین داره، قلبی قلبی داره، خنده دار داره. سه سال پیش همچین روزی داشتیم با دوستم از کیش برمی‌گشتیم و چمدون می‌بستیم. شب آخری بود که کنارهم بودیم، وسایل و خریدهامون رو می‌ذاشتیم تو چمدون و از خاطره سفر می‌گفتیم و می خندیدیم، یهو بین لباس‌ها یدونه رنده دیدم. زل زده بودم به رنده. خیلی خرید کرده بودیم و چمدون‌هامون اصلا جا نداشت. همینجوری نگاه رنده می‌کردم. بعد به دوستم گفتم زهرا چی شد که من رنده خریدم؟! گفت نمیدونم منم خواستم بهت بگم که دیدم خودم سینی چای خریدم، بعد نگاه کردیم دیدیم منم سینی چای خریدم🤣یعنی تا صبح به بودن رنده و سینی چای وسط کلی شرتک لی، کراپ و این لباس‌های گوگولی خندیدیم. یعنی تلاش کرده بودیم گوگولی طور خرید کنیم اما خب یک رنده اون وسط از ماتریکس خارج‌مون کرده بود😁 از اون سال تا الان سوال مهم بین ما همینه؛ چرا رنده؟😁
Telegram Center
Telegram Center
Канал