Смотреть в Telegram
ܟߺࡄ𝚑𝚎𝚜𝚊𝚔𝚑𝚘𝚋ܟ۬ߺ❟ࡅߺ߲
#قسمت_چهلویک #گناه_منچیست؟ #نویسنده_بانو_اسیه افففف خدا
🤦♀
😩
😩
کاکا : جای یک زن د اتاق شوهرش اس خودت خوب میفامی ازی بباد آیماه کتی تو د یک اتاق باید باشه دانیار: هرچی ره تحمل کدم مگم اتاق مه کتی کسی شریک نمیشمممم کاکا: دانیار صدایتع نکشش کاکا: هله دخترم برو وسایلایته بیار د ای اتاق دانیار: هیچی ره نیاری
🗣
🗣
کاکا: برو بیار هله رفتم اتاق خو هیچی نبردم دوباره کاکا امد کاکا: بیبی دخترم د ای اتاق تنا نباش برو پیش دانیار یادمه از هارون امد لااقل پیش او جا مه امنه
😐
_باشع بری فعلا چیزی نمیبرم کاکا: باشه دستت ک خوب شد باز برفتم اتاقی تک تک کردم در قفل کرده بود تقریبا دو ساعت پشت در بودم اهسته تک تک میکردم وا نکرد
😐
😐
خواستم بیایم اتاق ک در وا شد دانیار: کی بود
🤨
دروازه اتاق مر شکستاند با ای تک تکش چیزی نگفتم ماستم برم ب اتاق ک دانیار: اوووی صبر صبر چی سرته انداخته میری د اتاق چن نکته ره بریت یاد اوری کنم طرفی نگاه کردم
🫤
🫤
دانیار:اول اتاق از مه اس هررقم بخوایم هرکاری بخوایم میکنم دوم الماری ها مربوط به خودم اس رو تخت خودم میخوابم میز آینه از مه اس وووو...... _یککف زمین مونده اونجی هم جا خود خو بنداز بی غم شی دانیار: اوجه قبر تره میکنم بیازو با امدن د ای اتاق خودت قبر خوده کندی _حالی اجازه میدی برم مه خاو دارم دانیار: برو به خودت تشک ولحاف بیار حالی از کدو زیارت بیارم دانیار: اززیارت شاه دوشمشیره
🤭
😂
_
😡
😡
😡
خوبه داخل اتاق شدم رو مبلی ک ته اتاق بود بشیشتم لحاف نبود تیاره اتاق گرمه لحاف مام چکار به تصلای دلخو ایتو میگفتم
😢
🤦♀
😂
چون چیزی بالی مه نبود راحت نبودم سر خو بگذارم هرچی نباشع هنوز ما همدیگر خو زن وشوهر قبول نداریم رو مبل شیشته بودم یک عالمه خاو هم بریخته بود ته سرمه دانیار لامپ اتاق خاموش کرد _نکن خاموش
😕
دانیار: منتظر امر تان بودم
🤨
_مر خاو نمیبره به تاریکی
🙄
😐
دانیار: مره چی قبل ای که د ای اتاق داخل شوی مه بریت کله چیزه گفتم اگه نفامیدی دوباره تذکر بدم _نی نمایه
😏
فقد لامپ خواب روشن کن
😐
دانیار: عصابمه خراب نکن تره بیرون میکنم
😡
😡
_حالی مه بتو چی کار دارم لامپ خواب روشن کن از تاریکی میترسم
😐
😐
دانیار:لاحول بالله
😡
😡
😡
اوو مشنگ خدا مره د خواب میمانییی یا نیییی
😡
😡
مشنگ بمه میگه
🤔
؟
😶
😐
_ها فقد لامپ روشن کن
😐
دانیار: خدایا تو بریم صبر بتی
😆
😩
اینه روشن کدم حالی بگیر خواب شو ایشته خاو شم
😐
برفتم چادر خو بیاوردم بنداختم بالی خو سر خو بگدیشتم خاو شدم صبح وقت بیدار شدم بالی مه کمپل بود
😐
یعنی دانیار انداخته تعجب کردم
😩
😕
😒
بیامادم پاین رو خوششتم سر میز هفته که هفت روزه هشت روز ای شبنم میایه اینجی
😐
مهسا: شبنم خوب شد امدی اگه نی دل تنگت میشدم
😏
😃
شبنم: نی نشو همیشه میام
😉
😉
مهسا:هههه فقد تره دعوت کدم که بیایی
😏
😎
😂
مر خنده گرفت از گپ مهسا مهسا: راستی دیشب خوب خواب کدی _ها جانم
😍
مهسا: صبح وقت امدم د اتاق پاهایت یخ زده بود کمپله انداختم روت
☺️
_تو انداختی
😳
مهسا: ها چرا
😐
😀
_هیچی همتو
😐
😐
مه فکر کردم دانیار انداخته
😏
او بی رحم خشک اگه دلی ب حال مه میسوخت ک اتاق مه تر نمیکرد
😏
😏
😐
Поделиться
Telegram Center
Канал
Присоед.