باید استاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد
چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظار توست و
اگر بیگاه
به درکوفتنات پاسخی نمیآید.
کوتاه است در
پس آن به که فروتن باشی
آیینهیی نیکپرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند که غلغلهی آن سوی در زادهی توهم توست نه انبوهی مهمانان
که آنجا
تو را
کسی به انتظار نیست
که آنجا
جنبش شاید
اما جنبندهیی در کار نیست
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان کافورینه به کف
نه عفریتان آتشین گاوسر به مشت
نه شیطان بهتانخورده با کلاه بوقی منگولهدارش
نه ملغمهی بیقانون مطلقهای مُتنافی. ــ
تنها تو
آنجا موجودیت مطلقی
موجودیتِ محض
چرا که در غیاب خود ادامه مییابی و غیابت
حضور قاطع اعجاز است.
گذارت از آستانهی ناگزیر
فروچکیدن قطره قطرانی ست در نامتناهی ظلمات:
«ــ دریغا
ایکاش ایکاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
میبود!» ــ
شاید اگرت توان شنفتن بود
پژواک آواز فروچکیدن خود را در تالار خاموش کهکشانهای بیخورشیدــ
چون هرست آوار دریغ
میشنیدی:
«ــ کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار…»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بیردای شوم قاضیان
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان
و خاطرهات تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد.
بدرود!
بدرود! چنین گوید بامداد شاعر
رقصان میگذرم از آستانهی اجبار
شادمانه و شاکر.
✍#احمد_شاملوصدا
🎙#تاری@hes_manoto