دیگچه‌ی افکار/زهرا حیدری

Канал
Логотип телеграм канала دیگچه‌ی افکار/زهرا حیدری
@heidari12345zahraПродвигать
127
подписчиков
7
фото
1
видео
2
ссылки
من یک پزشک نیستم. اما باور دارم نوشتن علاج هر درد بی درمانی است.
К первому сообщению
اگر فکر می‌کنید هزینه ی رسیدن به اهدافتان زیاد است، پس صبر کنید تا صورت حساب تلاش نکردنتان را ببینید.
خیلی زود دیر می‌شود.

درست در یک زمان و شاید یک مکان خاص دیگر یا حرفی برای گفتن نداریم و یا کسی نیست که برایش بنالیم.

دیر یا زود می‌رسد.آن زمان که ممکن است خیلی دیر شده باشد و حتی ممکن است تاوانی جبران ناپذیر برایمان به ارمغان بیاورد.

کافی‌ست با درایت بیشتری به دوروبر خودمان نگاه کنیم. آدمها اینجوری زندگی را می‌گذرانند. همیشه کسانی هستند که بدرد و دل‌های شما با دل و جان گوش می‌دهند، اما این خود شما هستید که با سماجت فقط دوری می‌کنید، می‌ترسید رازتان برملا شود، می‌ترسید خارو خفیف شوید. می‌ترسید مورد قضاوت قرار بگیرید.

شما فرشته نیستید. شیطان هم نیستید. این خود انسان است که می‌خواهد خودش را در نقش شیطان و یا فرشته جا بزند. اما بطور کاملا ساده می‌تواند فقط یک انسان بماند‌.

اگر ناگفته‌ای برای مدتها روی دلتان سنگینی می‌کند چه بهتر که با کسی که رازدار شما‌ست در میان بگذارید‌. درست است دنیای مدرن انسانهای بی‌شیله پیله‌ی کمتری در خود جای داده‌است. اما هر چند انگشت شمار، هستند کسانی که از دل و جان شما را صدا می‌زنند.

زیباترین روزها قرار نیست همیشه در زندگی شما باقی بمانند.
زندگی پر از خداحافظی‌های غیره منتظره است.
امروز یاد گرفتم بیشتر از قبل انسان بودن را زندگی کنم.
ایا به صبر اعتقاد دارید؟

زبانزد یا اصطلاح قالب‌های کلامی و استفاده از واژه‌ه‌‌های است که در محاوره‌های روزمره‌ بکار می‌بریم تا کلام را راحتر کنیم.

تا حالا برایتان پیش آمده جایی می‌خواستید بروید و یا کاری می‌خواستید انجام دهید کسی عطسه کرده، و بگویند صبر آمد. یعنی آن کار را یا انجام نده و یا بعدا انجام بده. اعتقادی است که می‌گویند اگر انجام دهید خوب نیست و امکان دارد مشکلی برایتان پیش بیاید.

نمی‌دانم جنبه در خرافات دارد و اصلا چه کسی این حرفها را بار اول در دهان مردم گذاشت. اما هم‌چنان نسل در نسل می‌چرخد.

بعضی وقتها اگر آن کار را بر خلاف گفته دیگران انجام دهید دل در دلتان نیست و با خود می گویید:《کاش انجام نداده بودم یا نکند اتفاقی بیافتد》


هر چند این اصطلاحات حاصل دست خود انسان است اما نمی‌دانم باید قدردان آنها باشیم و یا بی‌خیال این حرفها. در هر روی خواسته یا ناخواسته از این اصطلاحات استفاده می‌کنیم. راستی، می‌خواستم چیز دیگری بگویم که صبر آمد. پس بماند تا بعد😁
پیوند اشیا و انسان

امروز بطور اتفاقی همینطور که زل زده بودم به گوشه‌ی سالن یک دفعه دو تا شیشه بلور رنگی دیدم که چند تا گل پیچک داخلش بود، طفلکی‌ها داخل گلدانهای بزرگتر گم شده‌بودند. یادم افتاد به روزی که اینها را خریده بودم. با یک شوق و عشقی گذاشتمشان روی میز و هر روز دستی به سر ورویشان می‌کشیدم، هر روز آنها را جا بجا می‌کردم، مدام دنبال سِت کردن وسایل دکوری منزل با این دو گلدان بودم.

جالب تر اینکه خیلی ذوق ریشه‌ی سفید آنها را داشتم که ته شیشه درخشش خاصی داشتند. پیشتر فکر می‌کردم حتما گیاه باید در خاک باشید که ریشه بزند. الان فهمیدم که بعضی از گیاهان نیاز به خاک ندارند.

چقدر از خریدشان حس با سلیقه‌گی می‌کردم.‌ نمی‌دانم کی جزعی از وسایل خانه شدند، چقدر بزرگ شده بودند. به هر روی، طولی نکشید که انها را فراموش کردم مثل خیلی چیزهای خوب دیگری که انگار تاریخ مصرف دارند و پیوند عاطفی با انها برقرار نمی‌کنیم.

بعضی وقتها چیزهای دیگری در زندگی داریم که نسبت به آنها خیلی حساس هستیم. برای شخص من ماشین سفیدی بود که اسمش را برفی گذاشته بودیم، پیوند عمیقی بین من و او ایجاد شده بود. زمانی که مجبور شدیم آن ‌را بفروشیم، تا مدتها از دست خودم عصبانی بودم.

اما الان بنظرم آمد باید کمی با این دو گلدان مهربان‌تر باشم و از اینکه روزی باعث خوشحالی من شدند از آنها تشکر کنم. فکر می‌کنم متوجه بی‌توجهی من نسبت به خودشان شده‌اند، چون بد جور چپ‌‌چپ نگاه می کنند.
به شخصه اعتقاد دارم اشیا هم احساس دارند.
آلزایمر

واژه آلزایمر واژه‌ای نه چندان قدیمی در زبان محاوره‌ای است که پیشتر‌ها، بیشتر فراموشی خطاب میشد. البته‌ در بین جوانان به شوخی آلمایزر رد وبدل می‌شود.

قصدم از آوردن این واژه بد یمن این بود که این روزها یا بخاطر گرمای هوا یا بدلایل دیگر گاهن دچار فراموشی می‌شوم.

چند روز پیش در مجلس ختم عزیزی، خانم مهربانی را که البته از فامیل می‌باشند دیدم که مدتی است گرفتار این مشکل شده‌است. به چشمانش که نگاه میکنی خیلی حرف ها برای گفتن دارد اما انگار مهر سکوتی بر لبش گذاشته‌اند.

قبلا اصلا چنین  برداشتی از این مشکل نداشتم.

فکر نمی‌کردم اینقدر جدی باشد. اما از روزی که متوجه شدم، ترسی در وجودم افتاده. چقدر سخت است که دیگر عزیزانت را نشناسی، چقدر سخت است کلامت برای همیشه خاموش شود. حکمت خداست یا خطای بنده خدا یا جفای روزگار نمی‌دانم، فقط می‌دانم تا هستیم باید مهرورزی کنیم.که خیلی زود دیر می‌شود.
فصل شانزدهم:

《یا ایها الناس! نان منی دو قران، گوشت چارکی هفت عباسی! خلق‌الله از کجا بیارن بخورن؟》
《گرانی جای خود، قحطی به درجه اعلاست》

《این‌روزها گوشت نیست چغندر سالاره》
《دوله‌ها و زاره‌ها گندمو احتکار کردن》

عروسی عباس خان از مهشید امیر شاهی

وقتی داستان‌های قدیمی را ورق می‌زنیم، بنظر چیزی عوض نشده. حکایت زندگی آدمها در دوره‌ای که انگار جزیی از ما هستند. سیر تکاملی و از آن‌طرف نزولی همه چیز مثل هم می‌باشد. مثل حکایت‌های شیخ اجل سعدی شیراز، گویی در حال حاضر زندگی می‌کند.

چیزی تغییر نکرده، انسان همان انسان است، در جایی که تکنولوژی به این گستردگی پیشرفت کرده، باز همان مشکلات وجود دارد.

آدمها به همان راحتی در اثر مریضی می‌میرند که در گذشته می‌مُردند.

فقیرها به همان اندازه که در گذشته سختی می‌کشیدند، الان هم سختی می‌کشند.  پول دارها به همان اندازه که در گذشته بی خیال و آسوده خاطر زندگی می‌کردند، الان هم همانطور هستند.

گرانی همیشه معظل بوده و هست، اما چرا؟ مگر دست غیر از بشر در کارست؟ این همه تکاپو برای کارهایی که قرن تا قرن تغییری حاصل نکرده چه فایده دارد؟

مگر نه این است که باید از شکست‌ها و از پیروزی‌ها درس عبرت گرفت. پس چرا انسان ها همیشه در جا می‌زنند. آيا یک جای کار نمی‌لنگد؟
دربرابر انتقادات:

اگر نادرست بود بی اعتنا باشید‌.
اگر غیرمنصفانه بود، عصبانی نشوید.
اگر از روی نادانی بود، لبخند بزنید.
اگر عادلانه بود، از آن درس بگیرید.
خوشبختی فقدان مشکلات نیست، بلکه توانایی مقابله با آن هاست.

زیگموند فروید
فهرست مدرک های موجود😊

لطفا با ریتم آهنگین رو به خشن بخوانید.😁

دنیای مدرک
القاب مدرک
برخورد با مدرک
در تکریم مدرک
عزت و احترام مدرک
بزرگداشت مدرک
نکوهش مدرک
در مدح مدرک
مدرک گرایی
شخصیت مدرک
تبعیض مدرک
مدرک داغ دیده
داشتن مدرک
چه مدرکی
مدرک کوفتی
مدرک در گاو صندوق
مدرک و قدرت
مدرک و ثروت
درجه ی مدرک
مدرک خون به جگر
مدرک سمی
مدرک قلابی
او با مدرک
من با مدرک
حس مدرک
پز مدرک
مدرک بی ربط
آدم شدن مدرک
وقتی مدرک نبود
عشق مدرک
درد مدرک
آرزوی مدرک
در وصف مدرک
بدترین مدرک
بهترین مدرک
مدرک استاد
مدرک واقعی
حسرت مدرک
مدرک روی در کوزه
مدرک ابکی
مدرک بیچاره
مدرک تو اسنپ
مدرک بیسوادی
مدرک با دعای مادر
نان در مدرک
مدرک جنجالی
انتقام مدرک
مدرک های سوخته
مدرک بی حاشیه
ناگفته های مدرک
نانوشته های مدرک
مدرک تو بغالی
مدرک بیمار
بیمار مدرک
تاریخ انقضا مدرک
مدرک حرام شده
اعتبار مدرک
مدرک بی اعتبار
با مدرک پدرش
مدرک رو آب
مدرک با پارتی
مدرک موذی
مدرک قرتی
مدرک خارجی
مدرک تعریفی
کلاس مدرک
مدرک زیاد
مدرک ایرانی
مدرک از پشت کوه
بی مدرک
منفعت مدرک
مدرک پزشکی ولاغیر
مدرک تک بعدی
جعل مدرک
خرید مدرک
پشیمانی مدرک
اصلا چرا مدرک
مدرک بی مدرک
عمر رفته با مدرک
مدرک دیپلم برای کارمند قدیمی
مدرک لیسانس برای پسر
مدرک ارشد برای دختر
مدرک دکترا برای پست و مقام
مدرک پرفسوری برای پیش دبستانی غیر انتفاعی




اگر مدرکی از قلم افتاده، زیر همین پست بنویسید تا بعد...
سلام صبحتون بخیر و نیکی❤️

هر چقدر شب خوب خوابیده باشید، هر چقدر صبح خیلی کار داشته باشید، هر چقدر آدم منظبتی باشید، زشت ترین پژواک صدا در سپیده صبح، آلارم هشدار صبحگاهی است، البته از نظر من تنبل. اگر فراموش کرده باشید الارم صدای شبکه های مجازی را سایلنت کنید، مصیبتی بدتر. پیام سلام صبح بخیر از در و دیوار گوشی بصورت رگباری شلیک میشود.😁

نمیدانم فقط من درگیر این مشکل هستم، و به این موضوع آلرژی دارم، یا درد مشترکی است. عنق نیستم. اما صبح زود کافی است چرخی کوتاه در گوشی بزنید، محتوای اغلب پیام ها کپی، پیست، یک‌دیگر  است. از این تکرار بیهوده خسته می شوید.

اولین پیام: ساعت پنج و ۲۰ دقیقه کله‌ی سحر: سلام صبح بخیر، اکثرن همراه با آهنگ های نامربوط😉 تصویر گل و بلبل و صدای بلند موسیقی که بقیه خانواده دوست دارند با دم پایی بیافتند دنبالت.گاهی اوقات از این هم زودتر، انگار برای بردن جایزه کله پاچه رقابتی سخت در جریان است.

《خب بیدار شدم، سلام، چه خبره، همه چی سر جاشه، خیالت تخت》


البته قدیم تر‌ها که هنوز فیلتر نبود علاقه‌مندان فعال بیشتری در گیر این شغل رسمی بدون مزد و مواجب بودند. رسم ادب ایجاب می.کند یا جواب سلام واجب است، مجبورید درگیر این کار بی‌رغبت شوید.

خب بهتر نیست بجای اینها به زبان شیرین فارسی خیلی خودمانی بنویسیم: سلام صبحتون بخیر و نیکی. هر روز هم که این جمله را تکرار کنید کهنه نمی‌شود و حسی واقعی بینمان جریان پیدا می‌کند.

حمل بر گستاخی نشود، ارادتمند همگی هستم. سلام صبحتون بخیر و نیکی❤️
کسی که ریشه ی رنج خود را نشناسد،

محکوم به تکرار آن است.

زیگموند فروید
یک 1⃣

سر کلاس آنلاین استاد برای اینکه مطلب جدیدی را شروع کنند، می‌فرمایند: 《 یه یک بدین بریم مطلب بعدی 》

شروع:

۱
۱
۱
۱


حالا شما برو پایین تا مثلا ۵۴ نفر و یا بیشتر..

این مطلب (کلمه یک) دوستان خوش ذوق را سر شوق آورد و هر کس به طریقی یک می‌داد. استاد می گفت یک، ما می‌نوشتیم یک. یکی انگلیسی یک می‌داد، یکی عربی یک می داد، یکی، یک می‌نوشت، یکی عددی می‌نوشت، استاد هنوز حرفش تمام نشده بود، همه یک می‌دادند، خلاصه یک، یک در یکی شده بود که نگو، خود من همزمان در حال انجام چند کار هی یک می‌دادم. 😄 کلا یک شده بود نقل مجلس امروز. حرکت جالبی بود برای یک ساعت گرمای وحشی محیط را فراموش کرده بودم. بعد از کلاس کمی در مورد واژه یک جستجو کردم.

در فرهنگ معین یک به معنی: اول، تنها، نخستین، بی همتا، نخست، درجه بالا، بسیار خوب آمده بود. جایی دیگر به معنی احد و واحد نوشته بود. در زبان انگلیسی هم چند کلمه هم معنی داشت. مطالب زیادی در مورد همین یک کلمه‌ی فسقلی اما بزرگ، وجود دارد.

اصلن یک همیشه یک بوده، از روز ازل که هیچکس نبود، خودش تنهای تنها بوده. یک، غرور عجیبی هم با خودش حمل می‌کند. سرور تمام اعداد بی‌نهایت است.

پر از رمز و راز، نماد شروع یک کار جدید، نماد تغییر، یک عددطبیعی، یک حس مثبت، آغازی برای یک بودن. حس سرزندگی و نو شدن.

اگر بلد باشید چطور با *یک*، سر گفتگو را باز کنید، با همه‌ی عظمتش با همه سر سازگاری دارد. مساله اینجاست که شما چه یک‌هایی مد نظرتان باشد. یک خانه شیک و جدید، یک اتومبیل آخرین مدل، یک گام شجاعانه برای پیشرفت در زمینه مورد علاقه‌تان، یک غذای خوشمزه، یک پیمان دوستی، یک مسافرت سرنوشت ساز، یک خواب شیرین، یک رفتار خوب،یک محیط ارام و یک‌های بیشماری که قطعا در زندگی همه وجود دارد.

و اما *یک*برای من متعهد بودن به نوشتن یک یادداشت روزانه و درک، یک حس متفاوت از زندگی رو به جلو می‌باشد.
مو *hair*
 
قبل از نوشتن یادداشت امروز عذرخواهی می کنم اگر این مطلب برای بعضی‌ها خوشایند نباشد. ف..ش ازاد 😂

شعرهای زیادی در وصف مو سروده شده است. مثل این شعر زیبا از فروغی بسطامی:

«من این عهدی که با موی تو بستم
به مویت گر سر مویی شکستم»

اما این بار قصدم مدح موی یار و کمند گیسو نیست.

خب فکر می‌کنم افتادن مو در غذا را خیلی ها تجربه کرده باشید. پیش آمده، مویی در غذا دیده باشید و دیگر از خوردن دست بکشید. البته اگر غیر از خانه خودتان باشد، خیلی بیشتر حال بهم زن می‌شود یا به قول خارجکی‌ها اخر دیس گاستینگ *disgusting* است.

وقتی موهای خود را شانه می‌زنید، احتمال اینکه مویی به شانه چسبیده باشد خیلی زیاد است، اگر ریزش مو داشته باشید که این قضیه دو چندان می‌شود. اگر برس جارو برقی را بعد از اتمام کار مشاهده کنید صد البته لااقل چند تارک موی نازک روی آن خواهید دید. یک امر طبیعی است. اما حالا دیگر کل غذای بی زبان را بخاطر تار موی ناچیز که با چشمان غیر مسلح من هم دیده نمی شود، حرام نکنید.

اصلن قصدم یادآوری خاطرات دیس گاستیگ خودم نیست، که رفته بودم خانه‌ی دوستی به ناهار، بجای باقالی پلو، مو پلو درست کرده بود😖 بنده خدا چه به ظرفهای فرانسوی خودش هم افتخار می‌کرد. و اما آخرین باری بود که چشمم به ظروف آرکوپال آبی رنگش افتاد.

بگذریم، قصدم از نوشتن مطالب مریض بالا کند و کاوی در ضرب المثل هایی است که کلمه مو در آن بکار رفته و بعضا جالب و پر معنی هستند. مثل:

مو را از ماست کشیدن:
این ضرب‌المثل به زبان خودمانی یعنی همان فضول باشی، کارگاه محله، کسی که با ذره بین در کارهای دیگران دقیق می‌شود، بیش از حد حساس و خطا بین است و کلا موشکافانه دیگران را تحت نظر دارد.

زبانم مو دراورد:
به معنی بیش از حد حرف زدن، تکرار کردن و به نتیجه نرسیدن. آدم زبان نفهمی که هر چه توضیح میدهی متوجه نمی‌شود، یا شاید نمی‌خواهد متوجه شود. کلن هر چه گفتی کشک است.انگار نه انگار.

مو از خرس کندن غنیمت است:
تداعی افراد خسیس و خشک دست، بخیل و چشم نظر تنگ است. افرادی که نه تنها کمکی به پیشرفت شما نمی‌کنند بلکه مانع شما نیز می‌شوند‌. بعضا یک انسان تنبل، کسی که خیرش به دیگران نمی‌رسد.اگر فرصتی به دست آورد از دیگران فقط برای سود و منفعت خودش استفاده می‌کند.

من عاشق تعبیر و تفسیر ضرب‌المثلها هستم شما چطور؟
افسردگی

این روزها واژه افسردگی(دل گرفتگی) خیلی اشنا بنظر می‌رسد. حالیا بیشتر از آنکه جرأت کنیم در موردش کلام کنیم فقط دیده و شنیده‌ایم. اصلا واژه ترسناک و واگیرداری نیست. دست خودش نیست، این بخت برگشته فقط یک واژه است. مثل تمام واژه های نگون بخت و منزجر کننده‌ای که هیچکس آنها را گردن نمی‌گیرد. تقصیر ماست که درک درستی از این واژه نداریم.

اصلا ظاهر نازیبایی هم ندارد. زن و مرد هم نمی‌شناسد، بزرگ و کوچک فرقی نمی‌کند، به خانه‌ی خیلی ها رفت و آمد می‌‌کند. به قول بلاد کفری‌ها یک پرابلم است.

شاید روزی شده که همه چیز مهیاست اما شما اصلا حوصله خودتان را هم ندارید. این یک مسئله کاملا عادی است که ممکن برای همه‌ی ما بخاطر خستگی و شاید بیماری اتفاق بیافتد. اما اگر روزهای بیشتری بدون دلیل درگیر این احساسات بودید، احتمال مشکل بودن هست.

زنی را تصور کنید که انتظار نوزادی را می کشد و بعد از نه ماه که فارغ می‌شود هر چند در دلش از آمدن دلبندش خوشحال است، اما ممکن است بعداز مدتی از فرزند خود دوری کند و حوصله او را نداشته باشد، این هم نوعی از افسردگی بعد از زایمان است، به همین سادگی.

موارد زیادی  است که افراد دچار افسردگی شده‌اند و نمی‌خواهند باور کنند. متاسفانه بعلت عدم آگاهی و بعضا خجالت کشیدن از رفتن به مراکز مرتبط عواقب خیلی خوبی در انتظار آنها نخواهد بود.

نیازی نیست عزای عمومی اعلام کنید که ای هوار افسردگی گرفته‌ام. فقط باید در وهله اول مشکل را قبول کنید و بدنبال راه چاره مناسب از طریق اهل فن اقدام کنید.

متنفرم از آن کبک‌هایی که مدام پژواک شوم صدای خود را از ته گلو به بیرون پرتاب می کنند و می‌گویند:
《چه مرگشه مگه، پول نداره خونه نداره، سواد دانشگاه نداره، نونش نیست،آبش نیست، چی بگم همسرش بده، خانواده اش بدن، افسردگی چه صیغه ایه دیگه.》
نه اصلا به این چیزها ربطی ندارد. شخص می‌تواند همه این چیزها را داشته باشد، اما افسرده هم باشد.

باید ریشه‌یابی کرد. انواع و اقسام مختلف افسردگی وجود دارد که خوشبختانه از بین مشکلات روحی، این یکی خیلی قابل کنترل و حل شدنی‌است. قبل از هر چیز پذیرش ان از طرف خود شخص به روند بیماری کمک زیادی میکند. ترس‌ها را کنار بگذاریم. تافته‌ی جدا بافته بودن را برای همیشه فراموش کنیم. شاید الان بتوانیم به خودمان کمک کنیم و دنیای خود را بهتر بسازیم.

جهان زیباتر می‌شود اگر  زیباتر درک کنیم.
تعطیلی با درجه‌ی هوا

هر روز بیشتر و بیشتر از کارهای این موجود دوپا حیرت زده می‌شویم. نه تاب گرما داریم و نه وجود سرما. خدا نکند دماسنج نسنجیده یک عدد را کمی بالا و پایین کند. در کسری از ثانیه همه چیز بطرز نامتعارفی تغییر می‌کند.

در خزان خدا نکند باد و باران کمی به رقص و پایکوبی درآیند، هر چه پشم گوسفند ست رُخت ما می‌شود. در فصل انگور نیز، خیلی زود سر مست و تب دار می‌شویم. تا چه حد طبیعی است، مشخص نکرده‌اند؟

هنوز سرما نرسیده در تل وزیون بانگ‌ می زنند بوران در راه است. خودتان را آماده کنید یک وقت نمیرید و جهان را خالی از لطف وجودتان کنید. تا می‌توانید، بپوشید، بخورید، آذوقه احتکار کنید، از خانه بیرون نروید.

مشترک گرامی هدیه شما سه روز تعطیلی بی‌مزد و مواجب.

در تابستان زیر انواع اسپیلت و کولر و پنکه بدنشان گَزگَز می‌کند، بانگ می‌زنند بیرون نشتابید، که هر رفتنی بازگشتی ندارد.

این بار نیز چند روز تعطیلی بی مزد و مواجب نوش جانتان.

البته دست آنهایی که بیشتر از خودمان به ما اهمیت می‌دهند درد نکند، حالیا که بیشتر وقتها فقط اراجیف می‌بندند.

اما تعطیلات بهنگام و نابهنگام در آنسوی دنیا آن دور دستها که از روز ازل یک طرف همیشه آفتاب سوزان است و سختی گرما صورت آدمها را سیاه و کبود کرده و بالعکس جایی که از سرمای زیاد پوست انسانها رنگ خون شده، چگونه است؟ چند روز از سال برای این وقایع طبیعی تعطیل هستند؟

ما طبیعی نیستیم یا آنها طبیعی هستند؟
راستی حالتان چطور است؟ این گردش ایام حالی برایتان گذاشته؟

پیوست* کارمندان رسمی حقوق دریافت می‌کنند*
شب یک شب دو

کاش یه روزی بیاد که دست و دهن آدمیزاد تو زندگیش دخالتی نداشته باشید.


بهمن فرسی
استوری

از روزی که تب شبکه های مجازی زیاد شده مردم بیشتر دنبال خودنمایی هستند. اکثرا با زور هم که شده می‌خواهند تو مغز دیگران فرو کنند که بله ما بهترینیم، ما زیباترینیم، مازرنگ ترینیم، ما فقط غذاهای لاکچری می خوریم، ما  از پس هر کاری بر می‌آییم و...

در این بین استوری آن دست از افراد که ورای تصور خود خیال پردازی می کنند بیشتر جلب توجه می کند. اصولن سعی می کنم اصلا سمت و سوی آنها نروم.

اما گاهی وقتها جدالی کوتاه بین شیطان و فرشته ی درونم رخ می‌دهد، که ازقضا شیطان خوش خط و خال طبق معمول با وسوسه های دل انگیز مرا شیفته ی خود می کند و به زبان خودمانی راحت خر می‌شوم.《خوب همه که کامل نیستند.》

مرد جوان است و خیلی وقت است سبیل های پشت لبش سبز شده هیکل نگو، گولاخ، از آنهایی که با پودر های مکمل گول زننده ی باشگاه‌های ورزشی، خودشیفته شده است.

استوری کرده: *خاک پای مادرم تا ابد*

هر روز شعر داریوش و دکلمه های خفن در مدح پدر و مادر، نیکی به پدر و مادر، حرف هایی از قبیل: تا زنده هستند قدردان باشید، اگر نباشند ما دیگه معنا نداریم و از این چرندیات که شاید حتی خودش یکبار متن را نخوانده باشد. اما همین غول بیابانی تا به منزل می رسد صدایش را در گلو می اندازد و فریاد می زند: *ننه گشنمه*

خدا نکند غذا آماده نباشد. خدا نکند از پدر پول بخواهد و او امتناع کند، درنده ای می شود که کسی تاب مقابله با او را ندارد. اصلن یک وضع عجیبی پیش امده، بنظرم اشتباهی رخ داده، آن جوان این جوان نیست یا این‌ جوان آن جوان نیست. چه فرقی می کند این روزها هیچ چیز سر جای خودش نیست. من چرا اینجا هستم، انفالو.
محبت بی شائبه ❤️

کمی بیشتر از یک سال بود که طبیب فرمان استراحت را هوا کرد و همین یک کلمه کافی بود. اعضای خانواده با مهربانی وصف نشدنی، بدنبال کسب جایگاه کدبانوگری وی رقابت سختی را آغازیدند.

روزها گذشت و گذشت و مدال های کدبانو اندک و اندک شدند. دیگر در صحنه حضور، هیچ نقشی نداشت‌. البته که خیلی به او محبت داشتند. اما از آنطرف کم کم بانو در شُرُف دریافت لقب چاقالوی تن پرور در رتبه نخست خانواده قرار می گرفت.

《کدبانو قدردان این همه محبت بی شائبه ی ایشان است. بی منت محبت پراکنی می کنند. او دیگر هرگز  بدنبال مقام اول بودن، نیست.》

اما در امتداد این سکون بدترکیب، فرسودگی جسم و روحش آزار دهنده می شود،  و در دراز مدت وبال گردن دیگران خواهد شد.

نکته اخلاقی؛《 زین پس فرمایشات طبیبتان را با کسی در میان نگذارید.》
مجردین خوشبخت در مقابل متاهلین قبلا خوشبخت 😊

معلوم نبود از کجا می آیند و به کجا می روند.مثل هنر پیشه گانی که از قبل دیالوگ ها را از بر داشتند، خیلی طبیعی رفتار می کردند. صحنه ی آشنایی بود. مدتها به همین منوال می‌گذشت. نشان به آن‌ نشان که بیشتر وقتها گردنش کمی بیشتر از همیشه متمایل به کج بود، چشمانش دورنمای برج قرمز را دنبال می کرد، بی حرکت و بدون حرف. درختان کنار جاده با سرعت در حال سان دیدن، تند و تند رد می شدند. ایا واژه ها برای مکالمه ی بین انها تمام شده بود؟ در فکرش چه می گذرد؟

اما سمت چپ اُتُل بَر با ابروی گره کرده، با دو دستش فرمان را سفت گرفته بود، تقلایی برای خروج از این حرکت ساکن انجام نمی داد، بنظر ته نگاهش خرسند بود و افتخار می کرد. مدام حس برنده بودن را تکرار می کرد. سال‌های دور، هم آشیانه شده بودند. همان موقع ها که آسمان و ماه و خورشید فقط مال  آنها بود. اما خیلی زود همه چیز تغییر کرد.تک آسمان خیال انگیزشان تکه شد، خورشید نور کمتری تابید و ماه رو برگرداند و تاریک شد. اما همچنان قاطعانه با افتخار ادامه می دادند. زیرا سقف شان یکی بود.



کمی آنطرف تر، زن با هزار  وزک دوزک با لوندی و عشوه گری حرف می زد و مرد با عشق و احساس به او نگاه می کرد‌. اصلا حواسش به جاده نبود، محو تماشای معشوق بود، در حالی که با آرنج فرمان را هدایت می کرد تمام رخ به سمت دلبر مشتاقانه گوش میداد. آنها زیر این آسمان آشیانه ی مشترکی نداشتند، اما هر دو سرمست و خوشحال بودند.


دو مرد و دو زن دارای علایق مشترک،
هر کدام دارای احساس های مشترک، هر دو دارای نیازهای غریزی مشترک، هر دو مسافرت دوست دارند، هر دو خسته می شوند، هر دو بدنبال خانه ای امن برای ارامش، هر دو احتمالا در آینده به بچه ای فکر می کنند. هر دو تفاوت هایی دارند.

اما چه می‌شود در شرایط مختلف عکس العمل های متفاوتی بروز می دهند. چرا؟
زن یا مرد؟ اندکی تعمق
انسان در درجه اول اشتیاق خود را دوست دارد، بعد شخصی را که مشتاق اوست.

اروین یالوم
Ещё