داستان دختر کبریت فروش
وقتی دخترم کوچک بود هر شب برایش قصه میگفتم. اما از بین قصهها بیشتر از همه قصهی دختر کبریت فروش و بزبزقندی را دوست داشت. بیشتر شبها وسط قصه خوابم میگرفت و قصه را یک در میان بازگو میکردم. بس که هر شب برایش تکرار کرده بودم تمام قصه را از حفظ بود. اگر در اثر چرت زدن جایی از قصه را نمیگفتم مرا تکان میداد و میگفت: مامان اشتباه گفتی😄 خلاصه هرشب سر قصههای شبانه دردسر داشتم.
قصه "دختر کبریت فروش" اثر هانس کریستین اندرسن، داستانی غمانگیز و تأثیرگذار است که دربارهی دختری فقیر به نام "دختر کبریت فروش" است.
در یک شب سرد و زمستانی، دخترک با دستفروشی کبریتهایش در خیابانها میرود تا بتواند کمی پول بهدست آورد و گرمایی برای خودش پیدا کند. اما هیچکس به او توجه نمیکند و او با ترس و لرز به خانه باز میگردد. در حالی که سرمای شدیدی او را آزار میدهد، دختر کبریتهایش را یکی یکی روشن میکند تا کمی گرما بگیرد. در هر کبریت روشن شده، تصاویری خیالی از دنیای بهتر به چشم او میآید؛ مثل اجاق گاز گرم، یک درخت کریسمس زیبا و در نهایت، تصویری از مادربزرگ مهربانش که همیشه او را دوست داشت.
نمیدانم چند بار این قصه را برایش تعریف کردم. همیشه آخر قصه را جوری تمام میکردم که دخترم با خیال راحت بخوابد. اما روایت قصه اصلی جور دیگری بود. ولی فکر کنم هیچوقت نتوانستم تمام قصه را تعریف کنم.
در نهايت وقتی که دختر کبریتها را تمام میکند و دیگر هیچ امیدی ندارد، جانش را از دست میدهد. اما در همان لحظه، مادربزرگش او را در آغوش میگیرد و به جایی بهتر میبرد. در پایان داستان، دختر کبریت فروش دیگر در سرما و فقر رنج نمیبرد و به آرامش رسیده است.
امروز اما هنوز شبهنگام که ایرپاد را در گوشم میگذارم تا پادکستی گوش بدهم در کسری از ثانیه خوابم میگیرد. مثل قرص خواب عمل میکند. گویی خاطرات آن شبها تداعی میشود. اما دیشب در عین خستگی داستان کوتاه گدا از غلامحسین ساعدی را گوش کردم. به خودم گفتم خداراشکر همه جوره ما را تشویق به خواندن میکنند. من چه تنبل بودم و نمیدانستم. به شما اگر از نوع تنبلانه مثل من هستید بشدت توصیه میکنم. لااقل هفتهای چند داستان خیلی کمک کننده است.
امروز چه آموختم؟ آموختم اگر کتاب نمیخری لااقل پادکست رایگان گوش کن.