بنظرتان چه جاهایی پول بیشتری خرج میکنید و رضایت کمتری دارید؟
طرف رفته یکی از لاکچریترین رستورانها کلی هم به خودش رسیده، اتو کشیده، ادوکلن زده، منظم، با ماشین شاستی بلند، دم در هم برای اینکه چشم نخورد یک اسکناس خشک بخشیده تا براش اسپند دود کنند، گرانترین غذا را هم سفارش داده، آن قسمتهای خلاف عفت هم نمیخاهم راجبش بگویم. اصلن نداریم. چکاری است که حرفش را به میان بیاورم. بدآموزی هم دارد. چند تا میوه کشیدند و آب انگور توبطری آب معدنی نو خوردند. آیا اینها به ما ربطی دارد؟ راستی ویسکی قرمز بود یا زرد.🧐 هر چی لمبونده خودش حساب کرده. مَچل شدن وقتی به سراغش میآید که بعد از چند وقت دیده رستوران پلمپ شده و کاشف به عمل آمده آقا گوشت الاغ وگربه به خورد خلق الله میداده است. اینجا دیگر شما به رویش نیاورید. فرقی ندارد کجای الاغ وگربه را خورده است. به او بگویید به دلت بد راه نده، مُردنی بودی تا حالا رفته بودی. جهان لبریز از اندوه است تا میتوانید مهر بگسترانید.
بیچاره نصف مهمانیهای عروسی ما دارفانی را وداع گفتند، عین همین بلا سر ما آمده است، گرانترین و بهترین رستوران، خوشمزهترین کباب کوبیدهای که تا ان زمان به سیخ کشیده شده بود. اما تنها چندی بعد از پیوند ما، پتهاش روی آب آمد. و پلمپ شد. خداروشکر مال خیلی سال پیش است، بچهها بزرگ شدند و یادشان رفته است، بزرگترها هم هیچوقت زیر بار نرفتند و گفتند نه آن شب خبری از الاغ نبوده است. پشمِ گربه و لگد پرانی، اگر هم در کار بوده کسی تا بحال اقرار نکرده است. دمشان گرم، حرمت نگهداشتند ما هم سنگ تمام گذاشتیم.😄
اصل مطلب امروز ربطی به کباب الاغ نداشت. سادیسم یا مردم آزاری را شنیدهاید؟ فرقی ندارند، از خوب بودن زیادی خاستم کمی تجدید خاطره کنم اما با بدجنسی. از خیابان رد میشدم ترافیک شدید شد یادم افتاد روز بازارچهی هفتگی است. قبلترها خیلی از این بازارها خوشم میآمد و همیشه منتظر بودم تا اولین نفر بازار گردی را شروع کنم. با حوصله تمام غرفهها را میگشتم. بیهدف خرید میکردم. البته جنس هم ارزانتر بود. و در این بازارها آنطور که شایعه بود زیر قیمت بازار میفروختند. اوایل متوجه اشتباهات خودم نبودم. کم کم فهمیدم بیشتر چیزهایی که از این بازارچهها خریدهام واقعن نیازی به آنها نداشتم. و بدون فکر کلی خرید الکی میکردم.
همچنین متوجه شدم پول زیادی در این بازارها خرج کردهام. علاوه بر آن پس از خرید از خودم راضی نبودم. بلاخره تصمیم گرفتم دیگر به ابن بازارها نروم. اما امروز بازار خیلی خلوت بود. کمی وسوسه شدم. دلم میخاست مثل قدیم میرفتم و خرت و پرت الکی میخریدم. انگار بعضی مواقع پرسهزنی از روی بیخیالی خوشایند روح است. به گمانم با این که خریدهایم خوب نبودند اما لذت خاصی از چرخیدن در بازار میبردم. البته که آقایان از این لذتها خودشان را محروم کردهاند. این هم بدلیل تفاوتهای ژنتیکی بین زن و مرد است.
امروز چطور گذشت؟ با بیپولی. وگرنه الان خر کیف از خریدهای شنبه بازار آواز میخاندم.😁
پ.ن. زنها هرگز از خرید خسته نمیشوند.