✍️ مصطفی ملکیان، فیلسوفی جدی است، با توان ِ خندیدن و در صف نخست پاسخ به جامعهای دردمند. لبخند شیرین ِ کودکان را دارد و فرزانگی ریشهدار ِ کهنسالان را. به سختی سر سخن را باز میکند تا از هستی بگوید، از آنچه بودیم، یا شاید باید میبودیم. حضورش برجسته و دلگرم کننده و گویی برآمده از جهانی دیگر و بهتر و اخلاقیترست؛ و گاه با دغدغهای نومیدانه در هندسه ِ هستیشناسانه جامعه ما، وحشت آنکه نتوانیم از دام دو خط ِموازی عقلانیت و تعصب بیرون بیاییم؛ جز با خون ِ گرم و خشکیده هابیلها بر دستان قابیلها.
#منوچهر_انور كارگردان، نويسنده، ويراستار، گوينده و مترجم
✍️اگر تنها صدا باشد که میماند، منوچهر انور همیشه خواهد ماند. اما انور فراتر از صدا، در نوشتهها و ترجمهها و فیلمهایش زندگی پر ارزش، هرچند کمتر شناخته شده ای دارد. بلند بالاست و خوش سیما با صدایی که گویی از آن سوی ابدیت برخاسته و نمیتواند سرچشمهای جز در چشمه ای پُرتوان، شادمان و پرشور داشته باشد: انسانی که عمرش را برای فرهنگش گذاشت؛ بی یک روز از پای نشستن، بی یک روز خستگی، بی یک روز نومیدی.
✍️او را با هیچکس نمیتوان مقایسه کرد: باستانی پاریزی را؛ با هیچکس، نه درسیما، نه در روایت تاریخ. گویی همواره پیرمردی فرزانه و دوستداشتنی بوده، همیشه با نشاطی بیپایان و توانی فرسایشناپذیر؛ با طنزی همیشه شیرین در کلام و حرکات، اما در اوج استادی. روایتش از تاریخ را آنگونه که خود میخواست، مینوشت و برای همین کارهایش ماندنی و خواندنی ماندند. دانای ِ کهنسال و شادمانی که از دل تاریخ بیرون آمد و به همانجا بازگشت.
✍️رسول بخش زنگشاهی موسقیدانی محلی، موهایی سیاه و بلند داشت با شیارهایی سفید که همه جا گسست پیری را نشان میدادند، با سازی زیبا در دست: قیچک؛ رسول بخش زنگشاهی، ساز ِ غریب را از پدرش آموخت و جهانی را با آن فتح کرد. افسوس که در پیری، قدرش را شناختند:، آن هنگام که دیگر دیر شده بود، وقتی کشورهای اروپایی یک به یک دعوتش میکردند تا به او جایزه دهند، بیماری بدنش را آکند و حتی بیمهای برای درمان خود نداشت: رسول با درد، اما شادمان، چشمهایش را بست.