✍️ مصطفی ملکیان، فیلسوفی جدی است، با توان ِ خندیدن و در صف نخست پاسخ به جامعهای دردمند. لبخند شیرین ِ کودکان را دارد و فرزانگی ریشهدار ِ کهنسالان را. به سختی سر سخن را باز میکند تا از هستی بگوید، از آنچه بودیم، یا شاید باید میبودیم. حضورش برجسته و دلگرم کننده و گویی برآمده از جهانی دیگر و بهتر و اخلاقیترست؛ و گاه با دغدغهای نومیدانه در هندسه ِ هستیشناسانه جامعه ما، وحشت آنکه نتوانیم از دام دو خط ِموازی عقلانیت و تعصب بیرون بیاییم؛ جز با خون ِ گرم و خشکیده هابیلها بر دستان قابیلها.
#منوچهر_انور كارگردان، نويسنده، ويراستار، گوينده و مترجم
✍️اگر تنها صدا باشد که میماند، منوچهر انور همیشه خواهد ماند. اما انور فراتر از صدا، در نوشتهها و ترجمهها و فیلمهایش زندگی پر ارزش، هرچند کمتر شناخته شده ای دارد. بلند بالاست و خوش سیما با صدایی که گویی از آن سوی ابدیت برخاسته و نمیتواند سرچشمهای جز در چشمه ای پُرتوان، شادمان و پرشور داشته باشد: انسانی که عمرش را برای فرهنگش گذاشت؛ بی یک روز از پای نشستن، بی یک روز خستگی، بی یک روز نومیدی.
✍️ تختی هنگام مرگش سی و هفت سال بیش نداشت اما با جوانمردی، با فروتنی، قهرمانی و سرکشیهایش بدل به اسطورهای «واقعی» شد. اسطورهای که گویا نیاز مردم ما بوده و هست. و شاید امروز بیش از هر زمان دیگری. و همه ما به روحی گمشده، به الگویی از دسترفته برای بازسازی اخلاقی و اجتماعی خود به او نیازمند باشیم: الگویی برای آنکه نشان دهد اگر هنوز بتوان امید به انسانیتی داشت، انسانیت او شاید در همان مرگ او و در قامت بلند یک «جهان پهلوان» باشد.
✍️او را با هیچکس نمیتوان مقایسه کرد: باستانی پاریزی را؛ با هیچکس، نه درسیما، نه در روایت تاریخ. گویی همواره پیرمردی فرزانه و دوستداشتنی بوده، همیشه با نشاطی بیپایان و توانی فرسایشناپذیر؛ با طنزی همیشه شیرین در کلام و حرکات، اما در اوج استادی. روایتش از تاریخ را آنگونه که خود میخواست، مینوشت و برای همین کارهایش ماندنی و خواندنی ماندند. دانای ِ کهنسال و شادمانی که از دل تاریخ بیرون آمد و به همانجا بازگشت.
✍️رسول بخش زنگشاهی موسقیدانی محلی، موهایی سیاه و بلند داشت با شیارهایی سفید که همه جا گسست پیری را نشان میدادند، با سازی زیبا در دست: قیچک؛ رسول بخش زنگشاهی، ساز ِ غریب را از پدرش آموخت و جهانی را با آن فتح کرد. افسوس که در پیری، قدرش را شناختند:، آن هنگام که دیگر دیر شده بود، وقتی کشورهای اروپایی یک به یک دعوتش میکردند تا به او جایزه دهند، بیماری بدنش را آکند و حتی بیمهای برای درمان خود نداشت: رسول با درد، اما شادمان، چشمهایش را بست.
✍️موسیقیدان است. بستری ساده و آماده برای کار فرهنگی خود نداشته، اما از درونمایهای بزرگ برخوردار بوده. محمدرضا درویشی سرچشمه شخصیت خود را در زیبایی نُتها و عشقش به سنت موسیقیایی فرهنگش یافته است و شیوهای خودانگیخته در رشد و تحول کارهایش از نوازندگی تا پژوهشهای ارزندهای چون دانشنامه سازهای ایرانی و آثاری درباره فرهنگ و تاریخ موسیقی؛ همه اینها، شاهدهایی از این عشق هستند. درویشی آهنگسازی قدرتمند در فیلم هم هست: از «آتش سبز» تا «وقتی همه خوابیم». عاشق ِ موسیقی و سازهایش، با خلاقیتی جنونآمیز، عاشق کارش، ولو کاری کُشنده و پنجاه ساله.
✍️کمتر کسی هست که گیلان و ادبیات و فرهنگ آن را بشناسد و با نام محمدتقی جکتاجی آشنا نباشد و با احترامی شایسته، آن را بر زبان نیاورد. تربیت شده دبیرستان شاهپور، روزنامهنگار و ادیب، اما بیش و پیش از هر چیز، شخصیتی که با مجله «گیلهوا» توانست یکی از معدود نمونههای درخشان برتری شهرستانها بر تهران را عرضه کند. گیلان، عشق اوست و عمری که سراسر برای فرهنگ، تاریخ و ادبیات و زبان آن از خود مایه گذاشت؛ راست گفتهاند که رشت، همیشه دروازهای برای ورود هنر و ادبیات جهان به ایران بوده است. نگارش متن: #ناصر_فکوهی
✍️ عبدالمجید ارفعی، تاریخدانی کهنسال، عبدالمجید ارفعی، به قدمت خشتهای ایلام باستان، به تجربه و سرسختی خطوط میخی در دل سنگها و خشتهای پخته است؛ به دانایی رمزگویان ِ معابد بینالنهرین؛ به دانایی پیشگویان ِ یونان باستان. اما امروز، آنجا، پشت میزی نشسته است: سرانجام گذاشتهاند بنشیند. به سختی نفس میکشد، اما با آرامش و شادی یک کودک بازیگوش سخن میگوید: از خشتهای دوردستی که دوست داشت به ایران بیاورد، تا ما خام نمانیم که ماندیم؛ از سخنان افسانهواری که باید فهمید چه بودند تا بفهمیم چه هستیم. مرد ِ کهن ِ خطوط ِ رمزآلود ِ آن سوی درک ِ ما. نگارش متن: #ناصر_فکوهی
✍️ عشق به زندگی، به شادی، به زیبایی و هنر را هرکسی می تواند به شیوه خود به بیان در بیاورد. نصرت کریمی برای این کار پیوند با عروسکهای متحرک، سینمای مردمی و بروز عواطف گوناگون در چهره صورتکهای تجسم یافته در مادهای سخت را برگزیده بود. برای این کار کریمی، روابطی انسانی و پراحساس با آدمها، روایت کردن، خندیدن و خنداندن و معنای زندگی را در طنز و گریز از اندوه و التیام بخشیدن بر درد برگزیده بود. باشد که یادش همیشه با شادی و صدایش همواره با زندگی همراه بمانند.
#بهرام_بیضائی نویسنده، نمایشنامه نویس، کارگردان تئاتر و سینما
✍️ بهرام بیضائی با نثر و با کلام و حرکات نمایشنامهها و تصاویر فراموشناشدنی و شخصیتهای فراواقعی فیلمهایش، بخشی خیره کننده از فرهنگ معاصر ما را میسازد. تاریخ زنده ما را، تاریخی آکنده از موجودات موهوم، آکنده از سربازانی که در هزارتوهای جنگلهای تیره با سلاحهای سنگین شان گام برمیدارند و با زبانی فاخر سخن میگویند. تاریخی آکنده از زنانی که با شجاعتی زنانه خیره در چشمان جهان حق خود را میخواهند؛ زنانی که معنای عشق، غم و زیبایی و شادی و فراموشی و درد را بهتر از هرکسی می دانند. دختران دیروز و مادران فردا.
✍️ میتوان کودکی سختی داشت اما خوشبخت. میتوان ساعتها را با صاف کردن میخهای کج گذراند و از آن هنری آفرید. میتوان همیشه لبخندی از رضایت بر لب داشت و چشمانی روشن از شادمانی از حاصل یک عمر. میتوان طرحها و رنگها را به حرکت و صدا در آورد و روحی ابدی در وجودشان دمید. میتوان خود را جدی نگرفت اما کار خود را بسیار جدی گرفت. با آفتاب بیدار شد و در بهشت پردههای نقاشی قدم گذاشت و با روحی شاد از آن به امید روزی دیگر، بیرون آمد. میتوان علیاکبر صادقی بود.
✍️یک صدای ژرف. چشمانی به روشنی سحرگاه روزهای بهاری و عمق ِ شبهای پرستاره کویری. زندگی میتواند همچون صدایی زنانه، گرم و پر محبت و سرشار از آزادی از بندهای حقارت فرومایگان باشد. زندگی میتواند همچون آوازهای پری زنگنه شبیه به هیچ چیز نباشد، جز به معجزهای که تنها یک بار در هر زندگی زایش مییابد، همچون آوازی که با آفرینش جهان آغاز و همچون جاودانگی در دوردست ِ پایان ِ جهان، ناپدید میشود. زندگی، آوازی است که روزی یک پری جوان، برای ما به یادگار گذاشت و ما به باد سپردیمش. نگارش متن: #ناصر_فکوهی
✍️ توران میرهادی، رنج و درد را، از دست دادن نزدیکترین عزیزانش را، بیرحمی تقدیر را، بسیار زود در زندگی خود تجربه کرد. اما این شهامت و این شجاعت را که شاید تنها بتوان در یک زن، در یک مادر سراغ گرفت، در خود داشت که بتواند این درد و رنج را به جهانی از عشق، از دانش و از محبت برای هزاران هزار کودک، هزاران هزار انسانهای دیگری تبدیل کند که با معجزه ادبیات، شناخت و هنر، لذت زندگی را فراتر از دردهایش قرار دهند و به امید باور بیاورند و با این امید، زشتی ها را تا دورترین مرزها از وجود خود بیرون برانند. نگارش متن: #ناصر_فکوهی
✍️ فرهنگ ما، در باغهای افسانهای و شگفت انگیزش، در فضاهای پیچیده معماری، در نقشهای بیپایان، درختان و چشمههای تشنه قالیهایش، گویای هندسهای است که زبان خاموش ِ شکلهای زنده را به زندگی پر آواز خطوط و تقابل رنگهایی در سکوت و خلاء به یکدیگر پیوند می زند. و مرتضی ممیز است که با گرافیسم خود، با زندگی و عشقی که به خطوط، رنگها، نشانهها، نمادها، در همآمیزی خیال و هندسه، داشت به بالاترین مرزهای بیان معنا، برفراز و فراسوی زبان واژگان رسید و خود بدل به یک نشانه، به یک طرح و به یک نماد برای زیبایی شد.
در این خانه خسرویی نشسته است که همیشه می تواند برایت از تجربه عمری بر فراز موسیقی و شعر و تصاویر فیلمهایش بگوید. در این خانه خسرویی نشسته است که می توانی برای همیشه در قلبت جایش دهی و از خلال فیلمها و اشعارش، فرهنگ خود را بشناسی: سردی آهن را و مرثیههای گمشده ات را و جزیره رنگین شادیهایت را. او همیشه هست تا پناهی باشد بر جنونی که جهان را فرا گرفته در نرمی ِ روحی از جنس ِ موسیقی.
احمد شاملو تجربهای فراتر از یک عمر آکنده داشت. شعرهایی برای ابدیت فرهنگی ما، ترجمههایی که جامهای نو بر تن زبان فارسی کردند و پژوهشهایی در فرهنگ مردم که میراثی برای نسلهای آتی خواهند بود. اما او را میتوان بیش و پیش از هرچیز در دلبستگی و پایبندیاش به آزادی و عدالت و در دشمنیاش با بیداد و سنگدلی زمانهاش تعریف کرد، در مبارزه خستگیناپذیرش و در اینکه تا به آخر خود را از تباهی جامعه و زمانهاش مصون نگاه داشت و امید را با شعر و تجربه سهمگین حیاتاش تداوم بخشید.
✍️ علی بلوکباشی؛ استاد پیشکسوت ِ شناخت مردم این پهنه است. علی بلوکباشی با شرم و حیا پهلویت مینشیند، با دغدغه و وسواسی که از پدربزرگها انتظار داری و با نرمی سخن میگوید. نگران است مبادا نتواند کارهای بیپایانش را به پایان برساند، نگران واژهای تکافتاده، توصیفی از یک درخت؛ بافته ناشناسی از گوشهای از این سرزمین؛ ثبت یک زندگانی فراموش شده در میان عشایری دوردست. توان ِ اندکی در بدن دارد، اما در ذهنش هنوز همان جوان پرتوان ِ روزهای کردستان است و امیدوار که بار دیگر تمام این سرزمین بزرگ را زیر پا بگذارد.
✍️ جلال ستاری؛ جوان ِ کهنسال خود به اسطورهای بدل شده؛ فروتن، مهربان، خجول، صادق، شادمان و دوستداشتنی است. همه عمر بر اسطورهها مطالعه کرده، اما با اسطورهزدگی مبارزه کرده است. بیش از صد کتاب، سهم او در پنجاه سال کار سخت و بیهیچ چشمداشتی بوده؛ هم او که افسانههای شهرزادها، یوسفها و یونسها را برایمان تحلیل و ما را با صدها اندیشمند گیتی، با زبانها، آیینها و فرهنگهایشان آشنا میکند تا بتوانیم با چشمان تازه از خیالبافیهای ویرانگر فاصله بگیریم.
✍️ایرج افشار میراث آثار هزاران نویسنده، یادگار میلیونها عکس و سند و دستخط و کتب فراموش شده در پستوها و گوشه و کنار کتابخانهها و مجلات پراکنده. هوشمندی و آیندهنگری پژوهشگری خستگی ناپذیر برای طبقهبندی و تنظیم و تصحیح و ویرایش تا حافظه و هویت یک ملت و یک زبان جان تازهای بیابد. ستون فقرات مستحکم این پهنه فرهنگی، تا قفسههای خالی ِ ذهنهای خلوت را اندک اندک پر کند و ما بتوانیم ارزش زحمات ِگذشتگان را درک کنیم؛ ایرج افشار به گذشتهها روحی تازه داد و به هویت ما امیدی دوباره.
✍️ سیمین دانشور، استادی آرام و مهربان بود؛ سیمین دانشور، نویسندهای خاموش و متین؛ با روایتی از زندگی برای هزاران زن ایرانی؛ با سرنوشتش، با داستانهایش، با قهرمانان و زنان عاشق و دلتنگش. او با متانت و به ناچار، متنهای بیجان دانشگاهی را میپذیرفت، اما ذهنش همیشه آماده بود تا در آسمان ِ بیکران و آزاد ِ ادبیات به پرواز درآید. امروز هم از درون لایههای ژرف تاریخ، با بازیگران داستانهایش هر روز زنده میشود، به میانمان میآید، لبخند می زند. جوان است و امیدوار به زندگی، هرچند نظارهگر گذر ِ اندوهبار آن در سرزمینش.