فراموشت نمیکنم. من کمالم را توی تو پیدا کردم و این را هیچکس، حتا تو، نمیتواند پس بگیرد. تو نمیتوانی به من بدی کنی، هیچکس نمیتواند. من توی خودم پرم ــ تو همیشه ازین کلمه بدت میامد اما من توی خودم پرم، من توی خودم تنها نیستم. و فراموشت نمیکنم. این را به من ببخش و ازم نخاه. تو خیلی چیزها یادم دادهیی، برایم ممکن نیست همهی آنها را فراموش کنم. نمیخاهم خودم را فراموش کنم. فقط راه زندگی نشانم نده. راهم را من راحت پیدا میکنم. شایــد اصلــن در راهــم.
ـــ شمیم بهار، سه داستان عاشقانه، پیوندان اندیشه و هنر، دفتر سوم از کتاب هفتم، اردیبهشت و خرداد ۱۳۵۲، ص آخر.