در دل مسلم مقام مصطفاست
اینجا غـ.ـزه است. جاییکه جنایتپیشهگان هوایش را به دودِ باروت و بوی تابوت آلودهاند. خانهها را خراب کردهاند و لانهها و آشیانهها را به فلاخن خون و خشونت بستهاند. نه مسکنی برای سکونت باقی مانده و نه مأمنی برای امان یافتن. سرجای شب این مردم، خاک است و مشعل، مهتاب و سُفره، حاوی تکه نانی خشک و کپکزده و اندک آبی گندیده! اما، دل این مردم روشن است، در دل شان خورشیدِ بیغروبِ عشق دُردانۀ آمنه میتابد، نَفَسهای شان بوی محبت میدهد و از نگاه شان، نورِ محمد، صلیاللهعلیهوسلم، به دیده میآید. به راستی که در دل اینان، مقام مصطفاست، محبت مصطفاست، نام مصطفاست!
اینک که ایام خجستۀ میلاد مسعود آن گرامیمردِ عالیمرتبت است، در همان چادرهای سُست و نااستوار، لرزان و ناپیدار، مراسم میلاد برگزار کردهاند و در نکوداشت این ایام، جشن آراستهاند. کودکان خود را گردآوردهاند و با استفاده از این ایام، میخواهند بذر محبت و معرفت آنجناب را در دل و دیدۀ آنان غرس کنند. باشد که آنان در آینده بالنده شوند، داننده شوند، به رُشد برسند، فضیلتمند گردند، اخلاق را پاس بدارند، به ارزشهای بگرایند، زیباییهای را بگسترند، از بدیها بهدور شوند، خوبیها را خوی غالب خود کنند، حرمت نگهدار شوند، به سُرور و سعادت برسند، به همسایگی خورشید بروند، مداراگر و صلحجو و جوانمرد بار بیایند و چونان مقتدای خود، دستِ کرم و کرامت بر همه بگسترند و دلی به پهنای قیامت فراچنگ آورند. حقیقتاً؛ چه سرفراز ملتی، چه سربلند مردمی، که خاک راه شان بود، شرافت جبين من!
راستی، برنامۀ ما در این ایام چه بوده؛ برای خودِ ما، خانوادۀ ما، محلۀ ما، کودکان ما، مسجدما و...؟!