#آتش_تردیداز ازل ، لاجرعه معجون هوس را سر کشیدم
ردپای عشق را ، جذاب و طغیانگر کشیدم
در تقاص دردناک از زخم های خاطراتم
عابری دلتنگ را ، با چشم هایی تر کشیدم
یک قفس دلدادگی ، شد پایمال انتظارم
در غروبی مرغ آمین را بدون پر کشیدم
چشمهایت گزمه ی شبگرد شهر قصه ها بود
بارها آوارگی کوچه را ، از سر کشیدم
تکیه دادم سال ها بر نرده های ایستگاه و
واگن دلتنگی ام را خالی از قیصر کشیدم*
در سرانجامی که کام تلخ من رهتوشه ام بود
آتش تردید را ، در زیر خاکستر کشیدم
غوطه می خوردم درون پرسش آیینه ها و
رنگ های اعتمادم را ملال آور کشیدم
روز آخر ، زهرخند تلخ چشمت ، قسمتم شد
حیف شد ، سیگارهایی را که پشت در کشیدم
#محمد_جوکار قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاه رفته
تکیه دادهام!
#قیصر_امین_پور