.
چراغ خانه
غروب شد
و بادبادک سرگردان
به روی خانه و کاشانههای بیگانه
هنوز میچرخد
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!
تو دیدهای که چگونه تمام قامت ماهی
به روی خاک گر افتد به خویش میپیچد
تو دیدهای که چگونه
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!
و اسب اگر شکند پای خویش را بر سنگ
تو دیدهای که چگونه نفس زند بر خاک
تو دیدهای که چگونه
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!
و شب اگر برسد
تو دیدهای که چگونه خلیجی از ظلمت
گرسنه میتازد
تو دیدهای که چگونه
مرا به خانهی من برگردان!
تو دیدهای که چگونه
نوک شلاق را
بلندی
چو تیغ آخته برگوشت میزند جلاد
تو دیدهای که چگونه
تو دیدهای که چگونه هزار ناخن را
ز بیخ و بُن و زِ تَنِ گوشت میکشد جلاد
و دست و پا به شهیدان مُثله میمانند
تو دیدهای که چگونه
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!
چراست ملت من پشت پرده ناپیدا؟
و قرنهاست که سردارهای خونآشام
به جای ملت من طبل و سِنج میکوبند؟
چراست ملت من پشت پرده ناپیدا؟
چراست دربدری اعتیاد دائمی اش ؟
و چیست اینکه چنان بختکی است،
افتاده
به روی سینهی ملت
و دستهای پلیدش تمام ملت را
همیشه در تهِ دریا نگاه میدارد
کجاست ملت من؟
کجاست ملت من؟
وطن کجاست؟
وطن، تداعی عینیتی است در اعماق
وطن تداعی زنجیر و خون و زندان است
وطن ، شهادت و مرگ است و تیرباران است
چراغ خانهی من این چراغ زندان نیست!
چراغ خانه کجاست؟
چراغ خانهی من این نیست!
دری که بسته شود، میتوان دوباره گشود؟
چراغ خانهی من این نیست!
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!
#ظل_الله #رضا_براهنی