آیینه باز امشب مرا در خود صدا کرد
این بار دستان مرا تنها رها کرد
زد یک تلنگر بر من و بر خود دوباره
چشم مرا روی حقیقت خوب وا کرد
بر روی شب های پلید و بی ستاره
دید ِمرا بست و کمی هم تا به تا کرد
حرفی به من زد آینه امشب که با آن
راه مرا از راه انسان ها جدا کرد
آیینه تصویر مرا تغییر داد و
شکل مرا با شکل شیطان جابه جا کرد
آهی به سوی من فرستاد از سر درد
از عمق جان در صورتم این بار ، ها کرد
آیینه عیبم را به رخ هی میکشید و
ما را به درد خود عجب او مبتلا کرد
بعد از تمام حرف های سرد و سنگین
یاد مرا در جیب خود بد جور تا کرد
بر قلب من سنگی زد و رفت از کنارم
اما خودش را در دل وامانده جا کرد
او حرف هایش تلخ و سنگین بود اما
دین خودش را با من ِغمگین ادا کرد
اکنون هوایم سرد و طوفانیست دیگر
باران اشکی در سر من او به پا کرد
#شهناز_امیرمجاهدی💎گمشده_در_خیال
@Gomshode_Dar_Khial