بیا با هم بنشینیم
به تماشا
چرخ وا پیچ دانه های برف را
به ژرف ترین شادی در گذر این ثانیه ها
رها کن خودت را رها
تا به چرک ننشیند ساعت ها
همین دم
نوید بر مجمر دل بده
تا گرمی خنده هایت
مسکری بر جان خسته ام باشد
من هم جا بگیرم
بر شاهکار عشق ، افسانه بی نهایت خدا
بیا رعایت نکنیم مبتذل روزگار
چشم و گوش ها را که دارنیده بر شادی مرد و زن
دو دست در یک جیب بارانی
به پیوست تا پسین نهاد یگانگی
بر آستانه زیست ایستاده زندگی
به گمانم شباهتی بر پرواز در خلا
بی وزن تر عشق
نمی جورد در من سرنوشت
دو باره ذهن را ترک گفتم
دو باره از تو گفتم
مرا به تپیدن یاد تو آغاز و پایان است و بس ...م.ن
#منوچهرافتخارزاده#بانام_صاحب_اثرنشردهیم #به_نویسندگان_احترام_بگذاریم باورت باشد یا که نه ابد بودنم حریص عشقت خواهم ماند