برای تو میخندم
اقاقیا فرشتهی فقرا
شربت عصرانهی خنکش را
برایمان مهیا میسازد.
بر تو خم میشوم:
رفتار نسیم و جانوران آب
در پوست توست.
و هوا، جامِ جان شاپرکیست
که در میانِ هزار خورشید
و هزار سایهی تو
میسوزد و شاهد است.
تو خوشههای سپید خردسالیِ منی
که دوباره میچینم.
تو انگشتانِ نخستین منی.
کنار جالیزهای سبزِ خیار
فقرا میخندند
میبینی چگونه برهنهام؟
حتا ناف مرا هنوز نبریدهاند:
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست.
برای تو میخندم.
در خانههای نزدیک
چراغها را زودتر افروختهاند.
هوا میان هزاران چراغ
و هزاران سایهی تو
از دوردست تا نزدیک
خاکستر است.
مرا کاشته بودند
کاشته بودندم
تا با خورشیدهای عجول
احاطهام کنند.
تو آمدی
و چنان نرم مرا چیدی
که رفتار نسیم را
در دست تو حس کردم.
تو شاهدِ خورشید و هوا شدی
نسیم در گیسوانِ سرخِ سوزانت.
جانورانِ آب آرام به خواب شدند
و رفتارِ خونصافیِ تو
در خواب یکایکشان
حس شد.
تو مانند چهرهای شدی
که من بر او نگریستم
و
مینگرم.
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست.
بیا!
حیاطهای کوچک را
حشرات و نور میپوشانند.
برای تو میخندم.
برای تو میخندم.
اقاقیا
امروز برایمان
شربت خنک عصرانه میآرد.
#بیژن_الهی