View in Telegram
برای تو می‌خندم اقاقیا فرشته‌ی فقرا شربت عصرانه‌ی خنکش را برایمان مهیا می‌سازد. بر تو خم می‌شوم: رفتار نسیم و جانوران آب در پوست توست. و هوا، جامِ جان شاپرکی‌ست که در میانِ هزار خورشید و هزار سایه‌ی تو می‌سوزد و شاهد است. تو خوشه‌های سپید خردسالیِ منی که دوباره می‌چینم. تو انگشتانِ نخستین منی. کنار جالیزهای سبزِ خیار فقرا می‌خندند می‌بینی چگونه برهنه‌ام؟ حتا ناف مرا هنوز نبریده‌اند: عشقم چون تولدی تازه هنوز لزج و خونی‌ست. برای تو می‌خندم. در خانه‌های نزدیک چراغ‌ها را زودتر افروخته‌اند. هوا میان هزاران چراغ و هزاران سایه‌ی تو از دوردست تا نزدیک خاکستر است. مرا کاشته بودند کاشته بودندم تا با خورشیدهای عجول احاطه‌ام کنند. تو آمدی و چنان نرم مرا چیدی که رفتار نسیم را در دست تو حس کردم. تو شاهدِ خورشید و هوا شدی نسیم در گیسوانِ سرخِ سوزانت. جانورانِ آب آرام به خواب شدند و رفتارِ خون‌صافیِ تو در خواب یکایکشان حس شد. تو مانند چهره‌‌ای شدی که من بر او نگریستم و می‌نگرم. عشقم چون تولدی تازه هنوز لزج و خونی‌ست. بیا! حیاط‌های کوچک را حشرات و نور می‌پوشانند. برای تو می‌خندم. برای تو می‌خندم. اقاقیا امروز برایمان شربت خنک عصرانه می‌آرد. #بیژن_الهی
Telegram Center
Telegram Center
Channel