Смотреть в Telegram
اندیشهٔ سیاسی قدیم و جدید در ایران بخش۲/۲ 📚با تکیه بر این ملاحظات اجمالی می‌توان از باب نتیجه‌گیری موقت گفت که اندیشه سیاسی، به اعتبار نسبت آن با دوران‌های تاریخی، یا به دوران قدیم تعلق دارد و یا به دوران جدید؛ برحسب معمول اندیشه سیاسی را به اعتبار نسبت آن با دورانِ قدیم اندیشۀ سیاسی قدیم و به اعتبار تعلق آن به دوران جدید اندیشه سیاسی جدید می‌نامیم. اندیشه سیاسی ایران تا تشکیل دار‌السلطنه تبریز و اصلاحات عباس‌میرزا به دوران قدیم تعلق دارد. در فاصلهٔ شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه‌خواهی بحرانی در آگاهی ایرانیان پدیدار شد و با این بحران، زمانِ کُند و طولانیِ نظامِ سنت قدمایی در اندیشه سیاسی، کـه بـه هـر سده‌هایی پیش از آن دستخوش تصلبی بی‌سابقه شده بود، به پایان رسید. در این که تاریخ اندیشه سیاسی در ایران دوران قدیمی داشته است، تردیدی نیست. این دوران دو دورۀ باستان و اسلامی را شامل می‌شود اما، به رغم تمایزهایی که میان آن‌ها وجود دارد به لحاظ مبنایی، تمایزی میان آن‌ها وجود ندارد. سده‌هایی پیش از آنکه با تکوین نطفه آگاهی در میان گروه‌هایی از رجال سیاسی و نخبگان ایرانی، با آشنایی اجمالی اینان با دگرگونی‌های دنیای جدید، اندیشیدن کهن از درجه اعتبار ساقط شود، نظام سنت قدمایی توان طرح پرسش‌های جدید را از دست داده بود. اما از آنجا که دامنه تحولات جدید هنوز به ایران نرسیده بود و تخالفی میان اجتماع کهن و اندیشه سنتی پدیدار نشده بود این توهم وجود داشت که اندیشیدن در نظام سنت قدمایی هنوز از درجه اعتبار ساقط نشده است. در سده‌هایی که ما دوره گذار نامیده‌ایم، به شرحی در دفتر نخست تأملی درباره ایران بازگفته‌ایم، به رغم آشنایی‌های اجمالی با تحولات در مناسبات جهانی که به تدریج دامنه آن به ایران نیز می‌رسید نه تنها در اندیشیدن ایرانی دگرگونی مهمی روی نداد، بلکه حتی رساله‌ای نیز نوشته نشد که بتوان آن را با سیاست‌نامه‌های سده‌های پنجم و ششم مقایسه کرد. در فاصلهٔ یورش مغولان تا برآمدن صفویان به تدریج پیوندهای اندیشیدن سیاسی ایرانی از دگرگونی‌های واقعیت‌های تاریخی گسسته بود و نخستین شاهان صفوی نیز که مشروعیت خود را از مقام معنوی خویش می‌گرفتند نیازی به اندیشه سیاسی نداشتند. اگرچه مشروعیت معنوی صفویان در نخستین سدهٔ فرمانروایی آنان کمابیش در پیش‌برد کار آنان کارساز بود، اما در عصر شاه عباس ایران یکی از طرف‌های مناسبات اروپا و عثمانی به شمار می‌آمد و اگر شاه عباس می‌خواست سیاست خارجی ایران را با پشتوانهٔ سیاستنامه‌نویسی رایج سده‌های متأخر مدیریت کند، تردیدی نیست که بسیاری از منافع «ملی» فوت می‌شد. شاه عباس، که به رغم اینکه به باور خلق خرقهٔ زهد و سلطنت معنوی را بر دوش می‌کشید، اما زیر آن خرقه «زُنّارِ [سیاستِ جدید] می‌کشید». او به خلاف اسلاف خود، در تدبیر امور کشور به یکسان به باورهای آنان و نیز به دیدگاه‌های سیاست‌نامه‌نویسان کهن بی‌اعتنا بود و برای تأمین مصالح کشور تا جایی که مانع مفقود و مقتضی موجود بود منطقِ در «عملِ» واقعیت‌های رابطهٔ نیروها را کار می‌بست. در فاصلهٔ میان عصر عباسی تا شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس، تدبیر امور با تکیه بر این منطقِ در عملِ واقعیت‌های رابطهٔ نیروها جز در موارد نادری ممکن نشد، اگرچه پی‌آمدهای این گسست میان پیوندهای اندیشیدن و واقعیت مناسبات سیاسی نیز تا شکست ایران در جنگهای ایران و روس نمی‌توانست بازتابی در آگاهی نخبگان ایرانی پیدا کند. پایان از کتاب «تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» اثر جواد طباطبایی آرمانشهر @globalutopia
Telegram Center
Telegram Center
Канал