حالِ خوب
حالِ آدمها در لحظه از این روبهآنرو میشود. صبح که در مطب دکتر منتظر نشسته بودم تا نوبتم شود، خانمی میانسال وارد مطب شد و با خوشرویی و انرژی خاصی به منشی سلام کرد. بعد روز مادر را با صدای بلندی به منشی و خانمهایی که نشسته بودند، تبریک گفت.
همه به او نگاه میکردند که چقدر پر انرژی است و حالِ خوشی دارد. نفر هفتم بود. من هم نفر هشتم. منشی او را داخل فرستاد. بعد از چند دقیقه من را هم صدا زد. دکتر باعجله از اتاقش بیرون آمد و به منشی گفت که فشار آن خانم خیلی پایین است و اورژانسی باید سرم تزریق کند.
بعد هم به همسرش زنگ زد تا زود خودش را برساند. دکتر پشتِ تلفن به همسر زن گفت:
- سلام آقا، خانم شما یک ماه است که خونریزی داره. فشارش خیلی پایینه. زود خودتون رو برسونید. باید اولازهمه سرم بزنه و بعد بره بیمارستان بستری بشه برای کورتاژ. دیوارهٔ رحمش خیلی ضخیم شده.
زن رنگ به رو نداشت. دیگر خبری از آن همه انرژی نبود. ترس در نگاهش موج میزد. حتی نمیتوانست درست حرف بزند و راه برود. فشارش خیلی پایین نبود. اما حالِ بدش به دلیل حرفهای دکتر و ترسش بود.
شاید اگر دکتر جور دیگری موضوع را به او گفته بود و آن همه با وحشت حرف نمیزد، زن هم آن طور دچار ترس و وحشت نمیشد. برایم خیلی جالب بود که حال خوشِ آن خانم در عرض چند دقیقه به لحظههایی پر از ترس و نگرانی و استرس مبدل شد.
#giyaband
#پارهنویسی