تا این حد فراموشکارم که اگر نوشتههای خودم را جایی بخوانم، تشخیص نمیدهم آن را خودم نوشتهام. مثل این شعر که واقعاً نمیدانم خودم نوشتهام یا فردِ دیگری. اما در بایگانی نوشتههای خودم بود. شاید اصلاً همینجا به اشتراک گذاشته باشم. هرچه که هست و هر که نوشته، به دلم نشست و میخواهم دوباره بگذارمش. 😁عروسی واژهها دیریست که در سرزمین رؤیا
به روی دفترم واژهها را
همچو دانههای گندم میکارم
خوشههای نارسِ نوشتههایم
در موج شبانه محو میشوند
و انتظار میماند و انتظار
عاقبت چه کسی
پا به دنیای خیالم خواهد گذاشت
در عروسی واژههایم
چه کسی خواهد رقصید
جز این قلم که
با من تا انتهای تنهایی خواهد آمد