نمیدانم یا نمیخواهم بدانم
در گلویم چیزی مثل تکه استخوانی گیرکرده است که نمیدانم غم است یا دلتنگی. شعر است یا یاوهگویی. داستان است یا خاطرهای که نزیستهام. عشق است یا احساس تنهایی و نیاز. ضعف است یا قدرت و ایستادگی.
نمیدانم من تغییر کردهام یا دنیا. من تغییر کردهام یا آدمها. من تغییر کردهام یا جریان زندگی. من تغییر کردهام یا خلقوخوی دیگران. من تغییر کردهام یا قلم. من تغییر کردهام یا نوشتن من را تغییر داد.
نمیدانم من سخت میگیرم یا زندگی. من سخت میگیرم یا آدمها. من سخت میگیرم یا عشق. من سخت میگیرم یا زندگی. من سخت میگیرم یا زمانه. من سخت میگیرم یا همه چیز بهخودیخود سخت است.
نمیدانم من میترسم یا زندگی ترسناک شده. از رسیدن میترسم یا نرسیدن. تنها ماندن ترسناک است یا ماندن از روی اجبار. شکستن ترسناک است یا التماس برای ماندن. گذر زمان ترسناک است یا دورماندن از تو. از آینده میترسم یا از حال. از خودم میترسم یا دیگران. از خودم فرار میکنم یا از احساسهای ترسناک. از بودن با تو میترسم یا از روزی که من را ترک کنی.
نمیدانم به چه باید دلخوش کنم. به نوشتن هرآنچه تنها به درد خودم میخورد یا به نانوشتههای در سرم. به حضور همیشگیات در افکارم یا به غایببودنت در تمام لحظههایم. به شعرهایی که شعر نیست یا شعرهایی که شاید روزی بسرایم. به زندگی دلخوش کنم یا مرگی که سرآغاز تولدی دوبارهست.
نمیدانم کیستم و چیستم. چرا هستم و نیستم. چرا میخواهم و نمیخواهم. چرا امیدوارم و چرا ناامید. چرا شاد هستم و چرا نیستم. چرا تلاش میکنم و چرا کاری نمیکنم. نمیدانم باید بدانم یا خود را به ندانستن بزنم.
نمیدانم
نمیدانم
نمیدانم.