📚برای شهرزاد قصهگو، نجمه مولوی*
🔸🔹🔸شهرزاد قصهگو
فرهنگدخت شهر
تو دشتبان دشت نوشتن
تو مام واژهها
همصحبت قلم!
آوای مهر تو، همچون طراوت کاریز
در جویبار گوش ما جاری است.
یادم نمیرود که در «آهنگ قلم» میگفتی:
«ما شادی را به خانه میبربم».
آنگاه، نرمنرم
«باران آیهها» را
بر «سرشاخهها»ی زندگی باراندی!
آن روزهای سخت، وقتی که من
«نفر هفتم گروه» با کفشهای به گل نشسته و خسته
دستم توان نداشت، تو با «یک آسمان امید»
از «آشیان مهر» فریاد میزدی:
«مرا
در آغوش
بگیر»
یک روز هم در تنگنای غربت وحشی،
وقتی غروب زرد محبت
برجان «من و خانوادۀ همسرم»
چون سایه سرد بود،
وقتی خطوط ارتباط از هم گسسته بود،
سحر کلام تو، به خانۀ تاریک و سرد ما
گرمای عشق داد.
رازی نهفته داشتی از دردهای تلخ
اما به لب نیامد و لبخند را نبرد.
گفتی برای گفتن آن راز، در بامداد دوم بهمن
«از تلفن کارتی زنگ میزنم»
اما...چه انتظار مهیبی!
وقتی که بوق ممتد گوشی
حسرت به دل کند.
رفتی ستاره بچینی، نیامدی،
«اما داستان» رویش دوبارۀ هستی،
هم از زبان تو، چون بافتهای سنت و فرهنگ ،
اینجا « برای روز مبادا » برجای مانده است !
خوش میروی به گلشن طوبا ، برو !
آنجا« تمام شهیدان
تو را
میشناسند» .
(دی ماه ۱۴۰۰)
*دلنوشتهای از دوست و نویسنده گرامی
#سیدمحمد_عبداللهیان _عبداللهیان که در سوگ بانوی قلم نجمۀ مولوی نوشته و اسامی اغلب داستانها و کتابهای آن مسافر طوبا در آن گنجانده شده است.
#نجمه_مولوی #داستان #داستان_نویسی #نویسنده