درود در مورد عنوان که غزل عنوان داشته باشد یا نداشته باشد گویا هفته قبل توضیحاتی دادم. به نظر من نداشتن عنوان حسن غزل است و این جریان که غزل عنوان نداشته باشد به تکاپوی ذهن مخاطب کمک می نماید. توضیحات کامل را دوستان جان داده اند
چقدر زیبا شاعر در هر بیت نسیم امید و رهایی و آزادی و همدلی و پیوستگی و شهاب های اجابت را به جام جان مخاطب ریخته است. شاعر به نظر من در رسالت شاعری خود هنر نمایی نموده است: از ابتدا گسسته است و دست امید اورا از شکستگی وا می رهاند. نسیم امید روان خسته او که رنج دوران برده را از زمین وزمینیان جدا می سازد. به نوای نغمه گنگ روح او دوباره جان می بخشد. دوباره نسیم امید نبض اورا که گویا از زمین و زمان به تنگ آمده نا مرتب می زند را مرتب می سازد وتزلزل را از گسل هستی او گریزان می نماید و کویر تن او در ترنم باران رحمت ترنمی شده و یخ سکوت وجود اورا می شکند و مو رگان کوچه مست چه دل نشین در این غزل نشست، تا شهاب های اجابت به بام های ناامیدی و شب ظلمت فایق آید. درود به گفته استاد مسعود اصغرنژاد بلوچی که در اولین ابراز نظر اشاره فرمودند من هم به یاد غزل سعدی افتادم:
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد خلیل من همه بتهای آزری بشکست مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال درِ سرای نشاید بر آشنایان بست در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست غلام دولت آنم که پایبند یکیست به جانبی متعلق شد از هزار برست مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست نماز شام قیامت به هوش باز آید کسی که خورده بود مِی ز بامداد الست نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول معاشران ز مِی و عارفان ز ساقی مست اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست برادران و بزرگان نصیحتم مکنید که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی که قطرهٔ سیل شود چون به یکدگر پیوست
خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود در این سخن که بخواهند برد دست به دست