Смотреть в Telegram
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
درود بر دوستان ارجمند و سپاس از شاعر گرامی

غزلی پیش روی داریم که از نظر وزن و قافیه صحیح است . قافیه‌ها به جز دو مورد فعل هستند که کاربرد این نوع قوافی کار را برای شاعر آسانتر می‌کند. البته در بیت پنجم هم که قافیه «دست» است به نظر می‌رسد جزئی از فعل باشد یعنی «به دست گرفت».

زبانِ شعر زبانی امروزی است و شاعر از زبانِ معیار استفاده کرده است. در شعر واژگان غریب و دورازذهن که نیازمند به معنی باشد نمی‌بینیم. نحوِ کلام نیز سالم است . تفاوتِ افعال از نظر زمانِ فعل که گاهی ماضیِ ساده و گاهی ماضیِ استمراری است آشکار است و در ذهنِ خواننده تناقضی ضعیف ایجاد می‌کند بویژه در بیتِ اول که بهتر بود اینچنین نبوده و فعلها یکدست باشند.

ترکیباتی که شاعر در این سروده آورده است هرکدام در جای خود قابل تأمل‌اند؛ ترکیباتی که عبارتند از:
وجود ِمنبسطِ ، جذْبه زمین ، ناکجایِ ناپیدا ،گسلِ هستیم، کویر تن ، باغِ باران، یخ‌وارۀ سکوت، سماع ِساز،  مو-رگان ِکوچۀ، شهاب های اجابت، بام ِشب.
این ترکیبات به استثنای «وجود ِمنبسطِ و کویر تن و بام ِشب» به نظر می‌رسد بدیع و ساختۀ شاعر باشند که از این جهت درخورِ ستایش است. ترکیبِ «جذبۀ زمین» یادآورِ «جاذبۀ زمین» نیز هست.  به نظرم اگر ترکیبِ «ناکجایِ ناپیدا» دارای نوعی پارادوکس بود بهتر بود و در این حالت که آمده است «ناپیدا» صفتی است که به نظر می‌رسد برای «ناکجا» حشو باشد. واژۀ «مو-رگان» که ظاهراً به ضرورتِ وزن به جای «موی‌رگان» آمده است به نظرم نیازی به خطِ فاصله نداشت و خوانندۀ آشنا این ترکیب را درک می‌کند.

ترکیبِ «وجودِ منبسط» که اصطلاحی فلسفی عرفانی است را جنابِ استاد رحیمی عزیز به خوبی توضیح دادند اما اینکه آیا می‌توان این ترکیب را در این معنای خاص به کار برد یا نه؟، جای بحث دارد اما اگر هم بتوان کاربردی متفاوت از این ترکیب به دست داد، در این بیت آن نقشِ متفاوت را به خوبی ایفا نکرده است.

از دیدکاهِ ادبی شاعر علاوه بر ترکیباتی که گفته شد، از تشبیهاتی نیز در چند مورد بهره برده است:
در بیت دوم شاعر خود را به دود تشبیه کرده است:

 «مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد
روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست »

که به نظرم شاعر تصویرِ مناسبی رابا توجه به مضمونِ شعر خلق کرده است.

در بیت هفتم:
«کسی کویر تنم را به‌ باغِ باران برد
ترنمی شد و یخ‌وارۀ سکوت شکست»

تصویرِ خلق‌شده در مصراعِ اول بسیار دوراز ذهن می‌نماید ، هرچند در تخیل و شعر همه‌چیز ممکن است اما وقتی تن به کویر تشبیه می‌شود باید ویژگی‌یی بیان شود که مناسب با مشبهٌ‌به باشد و در این تصویر آیا می‌توان کویر را به باغ برد؟!! و در مصراعِ دوم فعلِ «شد» برای «ترنم» مناسب نیست، چرا که ترنم از نوعِ صوت است و فعلِ آن باید متناسب با آن باشد. اما در جملۀ  «یخ‌وارۀ سکوت شکست» ،  فعلِ شکست هم با سکوت متناسب است و هم با یخ و می‌توان آن را نمونۀ زیبایی از آرایۀ استخدام دانست که به نظرم درخورِ تحسین است.

در بیتِ هشتم:
سماع ِساز چو نیلوفری به شب پیچید
شراب زمزمه در مو-رگان ِکوچۀ مست

علی‌رغمِ تصویرِ زیبای مصراعِ اول، و ترکیباتِ تشبیهیِ «شرابِ زمزمه» و مورگانِ کوچه و مست که صفتِ کوچه است و همه درخور توجه‌ و ستایش‌اند، در مصراعِ اول «سماعِ ساز»  مبهم است و در مصراعِ دوم نیز جمله فاقدِ فعل است که البته می‌توان فعلِ آن را همان «پیچید» دانست اما اگر نهاد شراب باشد فعلِ آن به گمانِ من می‌بایست «جاری شد» باشد. که این نکته بیت را با تعقید مواجه کرده است.

در بیتِ پایانی ، این مصراع :
«شهاب های اجابت به‌بام ِشب می‌جست»

 تصویر زیبایی را به ذهن متبادر می‌کند ، تشبیهِ اجابت به شهاب و اضافۀ استعاریِ «بامِ شب» به نظرم می‌تواند برداشتی تازه از رؤیتِ شهابها در شب باشد و باورِ رایج و دیرینه در مورد شهاب را تغییر دهد.

از دیدگاهِ فکری ، یکدستیِ اندیشۀ شاعر در محورِ عمودیِ شعر آشکار است. اما به نظرم بیانِ این اندیشه یعنی «مجموع شدن و پریشانیِ شاعر»  که نوعی پارادوکس است و از فضایِ کلیِ ابیات استنباط می‌شود در تصاویرِ خلق شده کمی ثقیل است. شاعر خواسته است اندیشه‌های عارفانۀ خود را در تصاویری خیال‌انگیز ارائه دهد اما آیا خواننده در تودرتویِ این تخیلات این اندیشه را دریافت خواهد کرد؟!!

با پوزش از اطالۀ کلام برای شاعر آرزوی سربلندی دارم

ارادتمند مجید محسنی وادقانی
Telegram Center
Telegram Center
Канал