البته امشب توی اون تایمی که هیمن به کارهای خودش میرسید منم همه کارهای خونه رو انجام دادم. ولی خب دیگه انجام دادنشون برام یه [باید] نیست؛ چیزی که قبلا بود و بابتش خیلی خودم رو اذیت میکردم. خسته بودم؟ باید سینک خالی از ظرف کثیف میبود. ناراحت بودم؟ مهم نبود، بازم باید سینک خالی از ظرف کثیف میبود و آشپزخونهم برق میزد. ولی هیمن بهم یاد داد میتونم ظرفها رو صبح بشورم و چیزی از ارزشهای من کم نمیشه. مهم اینه ما هر دومون باهم بریم توی تخت و کمی قبل خواب حرف بزنیم و زمانی رو فقط برای خودمون باشیم.