دیگر مقابل تو هم زانو نمی زنم
اصلا برای خنده ات رو نمی زنم
آرامش نگاه تو در همم شکست
من جز به سوی موج بلا پارو نمی زنم
با من نمان، تمام تنم پر ز ترکش است
ترکم کنی، به بخت خوشت جادو نمی زنم
دیگر برای گیسوی مشکی دل کشت
خود را به هیچ جانب و هر سو نمی زنم
ای چشم های مهوش تو مستی مدام
مردی شدم که دم ز دم بانو نمی زنم
رویین تنی که نقطه ضعفش نگاه بود
کوری شده و هر سحر کوکو نمی زنم
من را نبین که اینچنین لاابالی ام
دف را به جز سماع خود و هو نمی زنم
د ا ش ر ف