زبـــاغ پیرهنت چون دریچـــه ها واشد
بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد
رهــا زسلطه پاییـز در بهــــار اطاق
گلی به نام تو در بازوان من وا شد
به دیدن تو همه ذره های من شد چشم
و چشــم ها همه سر تا به پا تماشا شد
تمــام منظره پوشیده از تـو شد یعنـی
جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد
زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه
بــه نام تـــو كـه در آمیختم گوارا شد
فرشته ها ، تو و من را بهم نشان دادند
میان زهــــره و مـــاه از تو گفتگوها شد
تنت هنوز به اندازه ای لطافت داشت
كـه گل در آینه از دیدنش شكوفا شد
شتاب خواستنت این چنین كه می بالد
به دوری تـــو مگر می توان شكیبا شد؟
امید وار نبــــودم دوبــــاره از دل تـو
كه مهربان بشود با دل من اما شد
دوبـــاره طوطیک شوكرانــــی شعرم
به خند خندِ شیرین تو شكرخا شد
قرارنامه ی وصل من و تــــو بود آنكه
به روی شانه تو با لب من امضا شد
#حسین_منزوی#فقط_شعر_و_غزل شما هم به جمع بیش از ۶۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید...
👇👇👇@faghatsheroghazal🌹🌹