به شانهی تو سری موبهمو بدهکارم
به لطف شانهی تو روی شانه، سر، دارم
به شانهای که نشانی ز خود بجا نگذاشت
که من چو موی گرهخوردهای گرفتارم
زمام زلف رها کردی و چه سرکش شد
مرا زمین زده بود اسب وحشیِ یارم
مرا به خاک نشاند و لگد به بختش زد
ندید قیچیام و مثل یک سگ هارم
ندید مثل کشاورزهای دلداده
به فصل شانه زدن بذر زلف میکارم
ندید ابر دو ابروی ابریام این بار
دلم گرفته و یکریز شانه میبارم
به شوخطبعی او فکر میکنم هرروز
ندید ... بلکه شنید اینکه دوستش دارم ...
□
بهروز زخم، به مویت دخیل میبندم
خدا کند که گره وا نگردد از کارم
ضریح زلف تو آماج دردهای من است
فلج شدست دلم، آه، سخت بیمارم
فلج شدست دلم، روبهقبلهام بگذار
که جان خستهی خود را ز خانه در آرم
ضریح زلف تو، این آخرین پناه من است
چو روزه دارِ دم لحظههای افطارم
لبت نهایتِ شیرینیِ نمک سوده
نمک بریز که من عاشق نمکزارم
ضریح زلف تو و این دل فلج شدهام
به غیر شانه چه در این ضریح بگذارم؟
دخیل من، گره روسری او بود و ...
دعا کنید گره وا شود از این کارم!
#حسین_شیردل#فقط_شعر_و_غزل شما هم به جمع بیش از ۷۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید
👇👇👇@faghatsheroghazal🌹🌹